23 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 23 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 64

  نگاه یاسمین فراری بود و ارسلان دنبال راهی برای شکار چشمانش… _چرا حرفت و کامل نمیکنی؟ جان دخترک داشت بالا می آمد: چی بگم؟ بازم التماست کنم که منم با خودت ببری؟ _یاسمین! _من نمیخوام اینجا بمونم. میترسم.‌.‌. هر جایی جز خونه ی تو واسم مثل جهنمه. به هیچکس نمیتونم اعتماد کنم ارسلان. ارسلان جلو تر رفت و سایه

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 133

  _آرام میگی یا نه؟! _رادان خودش بهت میگه ، بیخیال تا خودش بهت بگه _آرام بیخیال باشم تا خودش بگه ؟! یا بگو یا همین الان زنگ میزنم ازش میپرسم _رسپینا ! _کوفت ، نگران شدم خوب _نگرانی نداره _خوب بگو بهم _میگم اما باید جوری وانمود کنی که خبر نداری _چیه مگه آخه ؟! _قول بده اول _باشه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 94

  برایم سنگین تمام میشود. و در عینِ حال، او را تحسین میکنم! زیادی سرسخت و قَهار و عوضی است… و وسوسه انگیز! من عاشق بازی با این آدم سرسخت و بی احساس ام، تا هرکجا که بخواهد پیش برود. حرص و کینه تمام وجودم را گرفته و قدم تند میکنم. خود را به او میرسانم و با لبخند میگویم:

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 98

  ماشین رو ، مقابل یک درب عظیم مجلل که ترکیبی از چند رنگ سلطنتی بود نگه داشت. اینجا برام کاملا نا آشنا بود اما احساس میکردم باید خونه ی نویان باشه و من نمیدونم چرا هرچه بیشتر به اینجا نزدیک میشدم اضطرابم بیشتر و بیشتر میشد! دسته های کیفم رو تو مشتم فشردم. دندونام روی هم کیپ شده بودن…انگار

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 206

  دلارای بدون هیچ حرفی خیره ی مشتش بود و از وحشت میلرزید ارسلان آرام جلو آمد _ بیارش بالا دخترحاجی دلارای اشک ریخت چه قدر مردن سخت بود! ارسلان جلوی پاهایش زانو زد و خونسرد ساعدش را گرفت دستش را سمت گردنش کشاند _ اینجا … یکم بالاتر شیشه که به رگ گردنش چسبید لبخند زد _ آفرین عزیزم

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۵

    _ سیصد و پنجاه…. _ برا یه شب؟… _ بله خانم…. _ آقا خیلی زیاده…نمیشه کمتر حساب کنین…. _ نه نمیشه… میگه و دوباره مشغول حرف زدن با یه نفر دیگه میشه… ای خداااا…. این چهارمین مسافرخونست که قیمت میگیرم… تماس و قطع میکنم و موبایل رو میذارم رو تخت…. سمت سرویس میرم و صورتمو میشورم… اینجوری نمیشه…من

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 24

  اشکی:چته هی زنگ میزنی _خودت بگو چته این چه طرز حرف زدنه چرا صدات اینجوریه خوبی تو؟ اشکی:آره چطور؟ _دروغ میگی پس آقاجون چی میگه که از پهلوت خون میومده. کیان زخمیت کرده؟ اشکی:هه اون جوجه حتی نمیتونست شلوارشو بکشه بالا بعد بخواد منو زخمی کنه _پس اون خون های روی پیرهنت چی بودن اشکی:به تو ربطی نداره _درسته

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت 5

  با اینکه نورهان پیش زن عمو بود و من طبق معمول وقتی از سر کار میومدم یه راست میرفتم اونجا و باخودم میاوردمش خونه   اما بعد از دیدن مهرداد اونقدر ناخوش و بهم ریخته شدم که حتی یادم رفت برم اونجا. هم میشه گفت یادم رفت و هم نه… با اون حس خراب حال نگهداری و سرو کله زدن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 47

  تنم لرزید و چشم هام گرد شد..لعنتی… می دونستم این وسط یه چیزی هست..خدایا..نامزد..نامزد دیگه چیه… تند سرم رو از روی سینه اش بلند کردم و نگاهش کردم..چی میگفت… شوکه شده بودم و می خواستم بگم “یه بار دیگه تکرار کن ببینم درست شنیدم یا نه” اما نمی تونستم…. دهنم باز میشد اما صدایی درنمیومد و دوباره بسته میشد…

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 15

  به بیرون و جاده‌ی خاکی خیره شدم. زندگی کردن لب مرز زیاد خوشایند و امن نبود! – کیا هستن؟ – مریم و پندار و صحرا… سری تکون دادم. – پندار موتورش رو آورده؟ رضا اخمی کرد. – بی‌خیال شوکا. دفعه‌ی پیش پلیس دنبالمون کرده بود، تا یه هفته تن همه‌مون می‌لرزید! این سر نترس رو از کجا آوردی تو؟

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 45

  چشم ازش بر نمی داشتم. حتی پلک هم نمی زدم که مبادا یه وقت یه اتفاقی بیفته و نبینم فیلم دوربین ضبط هم می شد. ولی خب اون لحظه می خواستم ببینم داره چی کار می کنه. پرده رو کنار زد پنجره رو باز کرد. این همه فعالیت واسه سروش واقعا بهت اور بود. چند دقیقه همینجوری وایساد. باد

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 98

  ـ خوبه ………… فقط نگهبانان پشت عمارت به دو سوم تقلیل بده و بقیه رو بفرست داخل عمارت . ـ الان قربان ؟ همه نگهبانا طبق برنامه ای که شما سه روز پیش چیدید سرجاهاشون مستقر شدن ……….. الان دوباره از ابتدا چینششون کنم ؟ یزدان دست در جیب شلوراش کرد و با گوشه شستش گوشه لبش را لمش

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 23

  اشکان سریع برگشت سمت کیان وشروع کردن به دعوا کردن. کیان تو مهارت های رزمی فوق العاده بود و با این که من وآراد هم کمی بلد بودیم اما دوتایی حریفش نمیشدیم اما اشکان خیلی راحت کیانو میزد بدون اینکه خودش کتک بخوره والبته کیان دستشم درد میکرد کیان دیگه نتونست تحمل کنه و دوباره خورد زمین اشکانم روش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 183

  به پهلو تو خودم مچاله شدم و سرم و گذاشتم رو بالشی که از اشک چشمام خیس خیس شده بود. تا همین لحظه فقط یه سوال تو سرم بود.. یه چرای پررنگ که به جواب نرسید و حالا.. یه سوال دیگه بود که باید از خودم می پرسیدم: «حالا چی می شه؟» حالا که دیگه با همه وجودم درک

ادامه مطلب ...