رمان گریز از تو پارت 64
نگاه یاسمین فراری بود و ارسلان دنبال راهی برای شکار چشمانش… _چرا حرفت و کامل نمیکنی؟ جان دخترک داشت بالا می آمد: چی بگم؟ بازم التماست کنم که منم با خودت ببری؟ _یاسمین! _من نمیخوام اینجا بمونم. میترسم... هر جایی جز خونه ی تو واسم مثل جهنمه. به هیچکس نمیتونم اعتماد کنم ارسلان. ارسلان جلو تر رفت و سایه