25 شهریور 1401 - رمان دونی

روز: 25 شهریور 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 66

  _به تصمیمی که گرفتی مطمئنی؟ سیبک گلوی یاسمین تکان خورد. مطمئن بود؟ نه! داشت قمار میکرد آن هم سر آینده ایی که حتی یک روزش را هم نمیتوانست پیش بینی کند. گیر افتاده بود میان جاده ایی مه زده و طوفانی که نه سر داشت نه ته و شاید راه نجاتش همین بی گدار به آب زدن بود! شاید

ادامه مطلب ...

رمان رسپینا پارت 135

  در خونه رو که رادان باز کرد ، کنار کشید تا اول من وارد شم ، اول از همه برقارو زدم و نشستم رو مبل ، بعد شام رادان گفت که فردا قراره بره وکمی قدم زده بودیم و حالا برگشته بودیم _رادان ، چمدونم رو یادم رفت ، برای لباس نیازه _تیشرت و شرتک من به نظرم عالی

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 96

  صورتم را با حرص از رد انگشتانش پاک میکنم و لبهایم را با پشت دست، از رد بوسه هایش! کاش بشود قلبم را دربیاورم و با وایتکس کاملا ضد عفونی کنم! -اَه اصلا همه جام آلوده ی بهادر شد! و من چطور همه جایم را از اوی چسبیده به وجودم پاکسازی کنم؟! ** چمدان را دم در میگذارم و

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 100

  مردد و با حسی خیلی بد پشت سرش وارد اتاقش شدم. این اتاق همونطور که انتظارش رو داشتم باشکوه و بزرگ بود. اونجا سه تا پنجره ی قدی وجود داشت که با پرده های ضخیم مخمل آبی رنگی ریخت و شمایل جالبی داشتن. حتی کاغذ دیواری ها هم آبی بودن و همینطور رو تختی…و مبلهای راحتی! قسمتی از اتاق

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 208

  _ صدای چی بود نادری؟ مرد با رنگ پریده سمتش برگشت چشمش که به او افتاد شروع کرد _ وای آقا دیر رسیدید خانوم مهندس رو بردن فکش منقبض شد منظورش از خانم مهندس دلارای که نبود؟ میدانست او را میگوید بقیه دخترها یکی دو شبه رفتنی بودند و تنها اهالی ساختمان دلارای را زیاد می‌دیدند انگار همه به

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 28

  _جانم امیر:جونت به سلامت عشقم کجایی؟ _بیرونم امیر:وقت داری بیام دنبالت بریم بیرون؟ _عزیزم الان واقعا وقت ندارم صداش سخت شد امیر:حتما دوباره به خواطر اون عروسی کوفتی وقت نداری نه؟ _شرمندم امیر امیر:میدونی داری چی میگی؟ ما که هر روز باهم بودیم حالا اصلا همو نمیبینیم. چرا دیگه دانشگاه نمیای؟ اونم به خواطر عروسی نه؟ _امیر درکم کن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 49

  پلک محکمی زدم و لبم رو گزیدم: -چرا؟.. شونه ای بالا انداخت و دستش رو که دور کمرم بود حرکت داد و اروم کمر و پهلوم رو نوازش می کرد… دلم میخواست جیغ بزنم که زودتر ادامه بده اما اون متفکر به روبرو خیره شده بود و کمر من رو نوازش می کرد…. انگار حواسش اینجا نبود و رفته

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 18

  زندگی من کاملاً سیاه بود، ولی سیاه‌ترین نقطه‌ش به وجود نوید برمی‌گشت! اولین باری که دستم مشروب داد بعد از یه مستی عمیق و سردرگمی ناب، وقتی به خودم اومدم که این خال‌کوبی روی شونه‌هام نقش بسته بود. بی‌شک این بشر یه شیطان مصور بود. از اون موقع برام عبرت شد که افسار زندگیم رو به دستش نسپارم. اوایل

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 47

  و همچنان سکوت رو ترجیح می داد. پوفی و گفتم : اگه لالی حداقل یه جور بهم بفهمون که من اینقدر انرژیم رو واسه دو کلوم حرف زدن تو تلف نکنم. نگاهم کرد. مستقیم زل زده بود توی چشمام. نگاهش نفوذ زیادی داشت. واسه همین می گفتم هیچیش به مریضا نمی خورد. حتی طرز نگاهش. ولی بازم حرف نزد.

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 99

  به سمت بالکن راه افتاد و پرده را کشید و وارد بالکن شد و ارتفاع از سطح حیاط تا لبه بالکن اطاق گندم را سنجید و در همان حال ادامه داد : ـ تو زمان مهمونی در بالکنت و قفل کن و هر دوتا پرده زیر و رو رو کامل بکش . نمی خوام چیزی از داخل معلوم باشه

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 27

  روی صندلی نشسته بودم و منتظر دکتر که بیاد بهم بگه وضعش چطوره اما فعلا از دکتر خبری نبود و به جای دکتر یه پلیس که فکر کنم سروان بود اومد سمتم. سروان:سلام خانم از روی صندلی بلند شدم و رو به روش وایسادم _سلام سروان:اون بیماری که چاقو خورده با شماست؟ _بله ولی اشکان چاقو نخورده چند روز

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 185

  در حالیکه از کلمه به کلمه پیام های اون فقط خشم و عصبانیت می چکید: «چی می خوای از جونم؟ دیگه چیزی مونده که نگرفته باشی؟ اصلاً به درک که یهو انقدر رذل شدی و من نفهمیدم چرا! فقط تمومش کن. تا همینجا بسه.. تا همینجا واسه کشتنم کافی بود. از این به بعد دیگه هیچی وجود نداره که

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت 64

  -دوما این بچه حق زندگی کردن داره اون روزی که داشتی با شوهرت… این تیکه از حرفش رو سانسور کرد و دوباره شروع کرد به حرف زدن.. -باید فکر می کردین حالا که این شده و این اتفاق افتاده داری می گی نمی خواییش.. مامان که نمی دونست من شوهرم حس نداشتم حس نسبت به برادر شوهرم پیدا کرده

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 137

  باشنیدن صدای ارسلان بی اراده یه کم بیشتر از آرش فاصله گرفتم و ترسیده تکونی خوردم! آرش هم که انگار با رفتار من شوکه شده بود با مکث طولانی به سمت باباش برگشت وگفت؛ _بله؟ درحالی که صدای کوبیده شدن قلبم رو توی گلوم حس میکردم به ارسلان که صورتش شبیه علامت سوال شده بود نگاه کردم… _خوبید بچه

ادامه مطلب ...