رمان گریز از تو پارت 66
_به تصمیمی که گرفتی مطمئنی؟ سیبک گلوی یاسمین تکان خورد. مطمئن بود؟ نه! داشت قمار میکرد آن هم سر آینده ایی که حتی یک روزش را هم نمیتوانست پیش بینی کند. گیر افتاده بود میان جاده ایی مه زده و طوفانی که نه سر داشت نه ته و شاید راه نجاتش همین بی گدار به آب زدن بود! شاید