رمان گلادیاتور پارت 99

1
(1)

 

به سمت بالکن راه افتاد و پرده را کشید و وارد بالکن شد و ارتفاع از سطح حیاط تا لبه بالکن اطاق گندم را سنجید و در همان حال ادامه داد :

ـ تو زمان مهمونی در بالکنت و قفل کن و هر دوتا پرده زیر و رو رو کامل بکش . نمی خوام چیزی از داخل معلوم باشه .

گندم اخم کرده نگاهش کرد :

ـ علاوه بر این بی اعصاب شدنت ، باید این گیر شدنتم به خصلت های جدید یک دفعه پدیدار شدت اضافه کرد ……… فکر کنم یادت رفته که من قبلا تا ساعت یازده دوازده شب ، سر هزارتا چهار راه می ایستادم و با همه نوع آدم هم برخورد داشتم و فال و گل و هرچی که به دستم می دادن می فروختم …………… اون موقع انقدر بهم گیر نمی دادی . الان به یه بالکن رفتن هم گیر میدی ؟!

یزدان نگاهش را سمت اویی که دم ورودی پنجره دست به سینه و طلبکار و تکیه زده به چهارچوب در ، ایستاده بود ، چرخاند و نگاهش را چرخی روی سرتا پای او داد ………… شاید باید علناً تفاوت گذشته تا حال را به او نشان می داد و می گفت دیگر هیچ چیز همانند سابق نیست .

آرام با همان قدم های استوار و محکم با صلابت سمت گندم قدم برداشت و مچ دست راست او را گرفت و او را به سمت آینه بزرگ میز توالت داخل اطاقش کشاند .

گندم را مقابل خودش و رو به آینه نگه داشت و خودش هم با فاصله ای بسیار اندک ، پشت سرش ایستاد و گردنش را تا نزدیکی های شانه او پایین آورد تا تصویر خودش و گندم ، با هم در قاب آینه پیدا شود ……….. قدش بلند بود و اگر می خواست کنار گندم بدون کمر خم کردن به ایستد ، شاید تنها تا سر شانه هایش در آینه پیدا می شد .

دو دستش را دو طرف پهلوی گندم قرار داد و فشار ملایمی به پهلوی او آورد و باعث شد گندم بی اختیار شکمش را رو به داخل بکشد و نگاهش را از درون آینه به چشمان او که خیره خیره نگاهش می کرد ، بدهد .

ـ به دختر داخل آینه خوب نگاه کن .

گندم بی حرف نگاهش را از چشمان او گرفت و به خودش داد ……….. قلبش می کوبید ………… محکم و پر تپش .

ـ گندم گذشته رو می بینی ؟

گندم باز هم با سکوتش ، یزدان را به حرف وا داشت :

ـ اون گندم قد کوتاه و بچه سن که یه روز در سال هم سر و وضع درست و حسابی نداشت ، اون گندمی که صورتش انقدر سیاه و کثیف بود که رنگ پوستشم به سختی دیده می شد کجاست ؟ کوش ؟

ـ اون گندم قد کوتاه و بچه سن که یه روز در سال هم سر و وضع درست و حسابی نداشت ، اون گندمی که صورتش انقدر سیاه و کثیف بود که رنگ پوستشم به سختی مشخص بود کجاست ؟ کوش ؟ …………… من الان فقط یه دختر و مقابل خودم می بینم ………….. یه دختر که چشمای بی نهایت زیبایی داره ، دختری که موهای روشنش می تونه نگاه هر مردی رو سمت خودش بکشونه و ظرافت بدنش نگاه هر کسی رو خیره خودش کنه ………. من الان چنین دختری رو تو آینه می بینم که هیچ شباهتی به اون دختر بچه کثیف گذشته نداره ……….. من الان رو به روم یه دختر بالغِ تمام کمال می بینم ، نه گندمی که حتی بعضی روزها از ترس شلوارش و خیس می کرد و با گریه می اومد پیشم بلکه من بتونم براش لباسی جور کنم و دستشویی ببرمش که خدایی نکرده اکرم نفهمه و بخواد بیاد سر وقتش و کتکش بزنه .

گندم با ضربان قلبی که بالاتر از لحظات قبل رفته بود ، نگاهش بی هیچ اختیاری سمت چشمان یزدان کشیده شد ………… تا کنون یزدان تا این حد صریح و بی پرده از زیبایی ها و تغییرات او حرف نزده بود ………. آره ، او هم معتقد بود با گندم گذشته ، زمین تا آسمان فرق پیدا کرده .

یزدان دست از دو طرف پهلوی او برداشت و کمر صاف کرد و خودش را عقب کشید . چیزی که باید به گندم نشان می داد و او را متوجه اش می کرده ، نشان داده بود .

گندم با فاصله گرفتن یزدان از خودش ، بی هیچ اختیاری شانه هایش را جمع کرد ………….. به آنی حس کرد ، سرمایی نامحسوس پشت شانه هایش را فراگرفت . به سمت یزدان چرخید . یزدان ادامه داد :

ـ من یه تیکه از خود آشغالشونم . پس بدون خوب زیر و بم اینا رو می شناسم ……….. هزاربار گفتم و از گفتنشم ابایی ندارم ، من به لجن کشیده شدم ، اما اجازه نمیدم تو هم مثل من به لجن کشیده بشی ……….. من نگاه درنده هم جنسای خودم و می شناسم . نمی خوام نگاه هرزشون روی تن و بدنت بچرخه و تو فکر و خیال کثیفشون تو رو با خودشون تصور کنن .

گندم نفس میان سینه حبس کرد و گوشه لبش بی اختیار زیر دندانش رفت و گزید ………… آنقدر ها هم احمق و صفر کیلومتر نبود تا معنای حرف های در لفافه یزدان را نفهمد .

یزدان به سمت در به راه افتاد و نگاهش را برای بار آخر دور تا دور اطاق چرخاند ………… چیزی در دلش می گفت که ای کاش در اطاق گندم هم دوربین مدار بسته کار می گذاشت . باید در جنگل وحشی که او در آن سلطنت می کرد ، مراقب آهوی تازه پا گرفته اش می ماند ………… اما می دانست چنین کار و پیشنهادی مطمئنا از سمت دختری چون گندم رد می شد ، و او به هیچ عنوان نمی خواست باعث چنین حس ناامنی در گندم شود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

پس کو پارت جدیدتون؟؟

علوی
علوی
1 سال قبل

سلام
قسمت جدید رو نمی‌ذارید؟؟
یا روزهای تعطیل رو از یه روز در میون باید کم کنیم؟؟

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

🫠anisa
🫠anisa
1 سال قبل

نویسنده هیچ وقت ی دختر کی دس فروش اینقد اروم نیست باید مثل گرگ باشه
بغدشم الان اخلاق گندم رو نشون بده مثل بقیه دخترا زبون دراز و…….

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

همش تعریف از گندم بود😐اهوی تازه پا گرفته ام اضافه شد🙄

nara
nara
پاسخ به  Mahsa
1 سال قبل

😐😐😐 هاااااااا
میدونی چیه؟؟
ی جوری میگه هیکل ظریف گندم انگار ماااا هیکلمون کدر و کروکدیلیع😐😐😐😐😐

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x