رمان گریز از تو پارت 98
ارسلان لگد محکمی به جعبه ی مقابلش زد و آن را به شدت عقب هل داد: بچه گیر آوردین؟ _قرار ما همین بود. _قرار ما انداختن جنس بنجل به من نبود… جمع کن بساطت و… _ارسلان خان شما هر چی سفارش دادین همونو آوردیم. این همه خطر و به جون نخریدیم که… _من 50 قبضه کلت سفارش دادم نه