روز: مهر ۲۹, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۹۸

  ارسلان لگد محکمی به جعبه ی مقابلش زد و آن را به شدت عقب هل داد: بچه گیر آوردین؟ _قرار ما همین بود. _قرار ما انداختن جنس بنجل به من نبود… جمع کن بساطت و… _ارسلان خان شما هر چی سفارش دادین همونو آوردیم. این همه خطر و به جون نخریدیم که… _من ۵۰ قبضه کلت سفارش دادم نه

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۲۸

  با سرگیجه و سردرد، قرصی میخورم و تا ظهر میخوابم. امیدوارم که خودش حتی یک ثانیه هم نخوابیده باشد، مردک مریض! ** -کِی میرسی؟ پیام را ارسال میکنم و حواسم را به حرفهای استاد میدهم. چیزی به اتمام کلاس نمانده. نُت برداری میکنم و فکر میکنم که این کلاس… این ترم… این دانشگاه… ادامه خواهد داشت؟!! هنوز هیچی نمیدانم.

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت ۱۷

  سه تایی شاخ در آورد بودیم کوروش میخواست باهامون بازی کنه…   کوروش: چرا خشک تون زده چیز عجیبی ازتون خواستم؟!   سارا پیش قدم شد حرف بزنه   سارا: نه آقا ولی شما   کوروش: ولی شما چی سارا؟! اگه دفتر و اینا ندارین من خودم برم بیارم   سارا: نه آقا داریم الان من میرم میارم الهام

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۸

  نگاهم خیره بهش بود که تند تند از این سمت به اون سمت می‌رفت و زیر لب غر میزد… سریع برای این‌‌ که نگاهش به من نیوفته کنار رفتم و دستی لای موهام کشیدم؛ از آشپزخونه فاصله گرفتم و از پله های کنار بدو بدو بالا رفتم و بدون این که به کسی توجه کنم گوشیم رو از جیبم

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۵۴

  آراد:حتما کار این مهنازه _برای چی اینجوری میگی؟ _چون از وقتی که تو رفتی این همش تو خونه مائه و برای مامان خود شیرینی میکنه مامان هم از وقتی که فهمیده من محشیدو دوست دارم میگه تو حق نداری با مهشید ازدواج کنی ولی بجاش مهناز دختر خوبیه _مامان که همیشه از مهناز بدش میومد اراد:همین دیگه معلوم نیست

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۴

_ به به….این میز جون میده برا یه عکس خوشگل که بذارم استوری….   چیزی نمیگم و اون پشت میز میشینه و زل میزنه بهم… _  چه کردی خوشگله!… همزمان که با موبایلش عکس میگیره میگه: طلوعین برا چی حرف نمیزنی؟…..   بازم سکوت میکنم که دوباره میگه: خداییش اسم بود برات انتخاب کردن…هووووم؟….روح سوگل خانوم شاد واقعا…….ولی خب بین

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت ۱۲

  تو فرصتی که نیما حموم بود اول یه سری به نورهان زدم و بعدهم چون مَشت خواب بود برگشتم تو آشپزخونه که میز ناهار رو بچینم. بشقابها، ظرف سالاد و ترشی و هر چیزی که آماده کرده بودم رو روی میز چیدم  و خواستم در قابلمه رو بردارم که حس کردم گوشی نیما باز داره ویبره میخوره. سعی کردم

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت ۱۰

  با عجله خودم رو دم در رسوندم مرتضی کناری ایستاده و با سری پایین افتاده منتظر من بود _سلام با من کاری داشتید _سلام ببخشید اینجا مزاحمتون شدم ولی شماره تماس چیزی ازتون نداشتم که بهتون زنگ بزنم و اطلاع بدم _ببخشید ولی من گوشی ندارم _واقعا ؟؟ بی حرف نگاهش کردم که زودی حرفش رو تصحیح کرد و

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۷

  _آقا جاوید برم سمت خونتون؟ با صدای راننده به خودم اومدم و سری به تایید تکون دادم که ماشین رو به حرکت در آورد و ادامه داد _آقا خیلی ببخشید… اصلا به من ربطی نداره و زبونمم همون طور که گفتی لال می مونه چیزی به همین دختره یا کسی نمیگم… اما چرا به شما میگه حامد!؟ نمی دونه

ادامه مطلب ...

رمان تاوان دل پارت ۷۷

  چشم هام رو گذاشتم روی هم دیگه و باشه ای گفتم مامان لبخندی زد دستی به پشت کمرم گذاشت و منو به جلو روند.. _برو پسرم عروست رو حجله نشین نذار….سرم رو تکون دادم و باشه ای گفتم… مامان منو تا در اتاق همراهی کرد برگشتم با چشم غره گفتم : هیس مامان زشته مامان با تعجب گفت :

ادامه مطلب ...