روز: مهر ۳۰, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۹۹

  زبان یاسمین بند آمده و فقط خیره شده بود به دو مرد سیاهپوشی که حتی صورت هایشان هم پوشیده بود. آسو از ترس سرجایش خشک شد: شماها کی هستین؟ اسلحه ی آن ها سمت دخترها بود و جرات نداشتند تکان بخورند. تمام ذهن یاسمین در یک لحظه پرکشید سمت افشین و شاهرخ و… چشم ریز کرد و به وضوح

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۲۹

  -نیازی نیست… فقط اینکه پنجشنبه… میان حرفش میگویم: -میخوام بدونم… لطفا! در چشمانم که نگاه میکند، دوباره میگویم: -میخوام بدونم بهادر چه نقشی تو فوت داداشت داشت… نفس عمیقی میکشد و به اجبار میگوید: -همه ش سر یه دختر… قلبم به طرز بدی میلرزد. دهانم باز می ماند… تکرار میکنم: -دخ..تر؟!! سری بالا و پایین میکند و میگوید: -بهادر

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت ۱۲۲

  *سلدا* حوله رو دور تنم پیچوندم و با پوشیدن کلاه حوله از حموم اومدم بیرون! شاد بودم. شادترین دختر جهان! چنان احساس خوشبختی و خوش شانی میکردم که حد و مرز نداشت. حس میکردم شاه ماهی شکار کردم. یه شاه ماهی بی نظیر… دمپایی هام رو پوشیدم وشروع کردم آواز خوندن: -خوشم انقدر خوشم زبونش ازش قاصره ساقیا کاری

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۱۰

  بدون توجه به اون زن سریع گفتم: _باشه… من کار دارم با اجازه! سریع وارد حیاط شدم ولی صدای آتنا که خطاب به اون زنه بود رو شنیدم _دِ زبون به دهن بگیری بد نیستا… دختره سکته کرد… بیا بریم تا اون امیر عوضی دوباره زنگ نزده وَ بعد صدای بستن در اومد! اصلا فکرشم نمی خواستم بکنم که

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت ۷۰

  اگه می گفتم و واقعا عواقبش دامنم رو می گرفت چی؟ اگرم نمی گفتم و سروش و دار و دستش یه کاری می کردن که بعدا کلی ضرر به هممون می زد چی؟ خیلی دوراهی سختی بود. خودم یا وجدان کاریم درسته که من وظیفم رو انجام داده بودم. علنا دیگه کاری به من نبود اما خب وجدانم اجازه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۱۱۴

  گندم نگاه خجالت زده و شرمنده اش را آرام آرام بالا برد و در چشمان او انداخت : ـ خب …….. خب . من فکر کردم ، یعنی وقتی دختره رو تو اطاقت دیدم …………. فکر کردم ……. یزدان که درگیری او را با خودش دید میان کلامش پرید : ـ خیلی خب فهمیدم چی می خوای بگی .

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۲۱۰

  یه ابروش بالا پرید و مشخص بود که ادامه سوالم و می دونه و فقط برای اینکه وقت بخره تا دنبال یه جواب مناسب بگرده حین خاروندن زیر چونه اش گفت: – خب؟ – پس چرا انقدر برات مهمه.. لذت بردن من؟ منی که انقدر.. انقدر بی ارزشم برات.. منی که اصلاً.. در حد و اندازه ات نیستم! منی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۹

  ××× جاوید* از دفتر کارم بیرون زدم و نگاهم رو به سالن ساکت و خلوت دادم‌…‌ فقط منشیم هنوز نرفته بود و سرش تو لپتاپ رو به روش بود که تا من رو دید بلند شد و گفت: _جناب آریانمهر میشه منم برم؟ بدون در نظر گرفتن سوالش رو بهش گفتم: _پس این تایپا که قرار بود دستم برسن

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت ۱۸

    داشتیم آماده بازی می‌شدیم که سارا بلند داد زد   سارا: اولک   الهام: دومک   + اوها چه خبره بابا بزار شروع شه   کوروش: سومک   + آقا دیگه شما نه‌.‌..   کوروش: تو بازی دیگه آقا نیستم اسم دارم مارال   اینارو دیگه جدی جو بازی گرفتن   سارا: با ز رییی   همه درگیر

ادامه مطلب ...