رمان ناسپاس پارت 122

0
(0)

 

*سلدا*

حوله رو دور تنم پیچوندم و با پوشیدن کلاه حوله از حموم اومدم بیرون!
شاد بودم.
شادترین دختر جهان!
چنان احساس خوشبختی و خوش شانی میکردم که حد و مرز نداشت.
حس میکردم شاه ماهی شکار کردم.
یه شاه ماهی بی نظیر…
دمپایی هام رو پوشیدم وشروع کردم آواز خوندن:

-خوشم انقدر خوشم زبونش ازش قاصره

ساقیا کاری کن امشبو یادم نره

باده از نو بده هنوز حواسم بجاست

اختیار دلم ساقی به دست شماست

مست مستم کن …

یلدا درحالی که ظرف نودولیت گرفته بود دستش و هی چنگالو تو رشته ها فرو میبرد و میخورد از آشپزخونه بیرون اومد و با قطع آواز خونی من با شک پرسید:

-چیه ؟ کبکت خروس میخونه!

قری به کمرم دادم و با عشوه سمت آینه رفتم و گفتم:

-چرا نخونه!؟ اون هم با داشتن شاه ماهی ای مثل امیرسام! اای بلدا نمیدونی چقدر منو دوست داره و نمیدونی چقدر پولداره…شانس بالاخره به من رو کرد

لبخند زدم.به صورت خودم خیره شدم و یه بوس واسه خودم فرستادم و گفتم:

” سلاااام خوشبختی…سلام بنز ده میلیاردی…سلام خونه تو زعفرونیه…سلام جواهرات ۲۵عیار…سلام لباسهای برند میلیونی…”

یلدا قدم زنان به سمتن اومد و همزمان سوتی زد و گفت:

-در این حد پولداره !؟

با اطمینان گفتم:

-بیشتر از اونچه که بشه فکرش رو کرد

لبهاش رو جمع کرد و سوت زنان گفت:

-جوووون اینجور که بوش میاد تریپ سیندرلایی شده زندگیت!

دستهام رو به کمرم تیکه دادم و گفتم:

-دقیقاااا….نقشه های خفنی برای خوشبختی خودم دارم دارم یلدا! بشین و تماشا کن!

چشمهاش روی اندامم به گردش دراومد.
اندامی که همیشه هم اون و هم خیلی های دیگه به داشتنش غبطه میخوردن!
البته…دارندگی و برازندگی!
یکم دیگه از نودولیتش خورد و بعد هم قدم زنان بهم نزدیک و نزدیکتر شد و کنجکاو پرسید:

-نقشه هاتو بگو منم بشنوم؟

بالم لب قرمز رنگی رو از جلوی آینه برداشتم چرخیدم سمتش.دستمو روی کمرم پایین آوردم و جواب دادم:

-من امروز از اینجا میرم!

از این خبر یهویی و بی مقدمه ی من جاخورد.دیگه حتی نتونست به خوردن نودولیتش ادامه بده.
چندقدمی جلو اومد و بعد متعجب نگاهم کرد و پرسید:

-سُلی…میخوای بری!؟

سر انگشتمو تو بالم فرو بردم و بعد اونو به آرومی رو لبهام مالیدم و جواب دادم:

-اهوووم !

-یه این زودی برات خونه خرید !؟

نیشخندی زدم و جواب دادم:

-نه خنگول! ولی میخوام کاری کنم که زودتر بخره! میخوام امشب وسایلمو جمع کنم و برم.شب که شد بهش زنگ میزنم میگم صابخونه ی تو هردومون رو انداخته بیرون.
میگم آواره شدم و اون خب خیلی رو من حساسه…
حتما در اسراع وقت دست به کار میشه و برام خونه میخره!

محو تماشام لبخندی زد و گفت:

-بابا تو دیگه کی هستی!

چشمکی زدم و جواب دادم:

-عشق اول و آخر یه پسر خوشتیپ پولدار!

اینو گفتم و دوتایی زدیم زید خنده….

*ساتین”

آبپاش رو برداشته بودم و سر حوصله به گلدونهای روی طاقچه ام آب میدادم.
هرچی به زمان رفتن بیشتر نزدیک میشدم، غمینگتر و دپرس تر و ناراحت تر میشدم.
مدام از خودم میپرسیدم یعنی من واقعا ساعت نُه باید برم و تا جمعه ی هفته ی بعد نمیتونم ببینمشون !؟
حس میکردم اصلا تا جمعه ممکن نیست دووم بیارم.
پیر میشم …
شکسته تر میشم…
افسرده تر…نالان تر!
ولی چیزی که بیشتر از این موضوع ذهن منو درگیر خودش کرده بود.
اونقدر عاشقش بود که بالاخره گشت و گشت و گشت که پیداش کرد.
یعنی صکص هم داشتن !؟
لابد داشتن دیگه…
اگه نداشتن که گردن امیرسام کبود نبود!

تصور کردنشون تو همچین حالتی واسم سخت بود و من باید اعتراف میکردم که گاهی ته دلم به سلدایی که البته ندیده بودمش غبطه میخوردم که اینقدر امیرسام دوستش داشت.

آاااه!
لعنت به این عقربه ها که وقتی پیش نویان هستم دیر میگذرن و وقتی اینجام به سرعت برق و باد!
همینطور داشتم گلارو اب میدادم که در باز شد‌

دیگه گلهارو آب ندادم.
سرم رو چرخوندم چشمم به امیرسام افتاد.
نمیدونم چرا باز اومده بود اینجا.
آب دهنمو قورت دادم و بهش خیره شدم.

نگاهش اخمالود بود.درو بست و قدم زنان اومد سمتم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان در پناه آهیر

رمان در پناه آهیر 0 (0)

2 دیدگاه
خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !    
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۹۴۳۰۶۲

دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۷ ۱۱۳۲۵۲۳۹۷

دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من…
InShot ۲۰۲۳۰۲۲۶ ۱۲۴۶۳۴۱۷۸

دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی…
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 5 (1)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
leila.moradii21
leila.moradii21
1 سال قبل

چطوری میتونم رمانم رو تو این سایت قرار بدم لطفا راهنمایی کنید☺

Helia
Helia
1 سال قبل

اینجا میاس تموم شه ¡-¡

آناهید
آناهید
1 سال قبل

خدایی دلم میخواد گردن این سلدا رو بزنم

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x