3 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 3 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان صدای سکوت پارت دوم

-عیی وا صد بار گفتم به من نگو گاوه جانم من صغرام صغراااا   با گفتن این حرفش هر دومون مثل بمبی ترکیدیم اون هم سعی میکرد جدی باشه اما متاسفانه موفق نشد و با ما شروع به خندیدن کرد. کوثر-بدویید بریم دیر نرسیم وگرنه سپهر کلمونو میکنه بدوید . با گفتن این حرف کوثر پا تند کردیم به سمت

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 102

  محمد روبرویش نشست و نگاه ارسلان به جمع شدن چهره اش ماند: حالت بهتر نشده؟ _خوبم اقا… یکم لنگ میزنم ولی میشه تحمل کرد. ارسلان سر تکان داد: خب؟ اخبار و بگو… محمد صاف نشست: شاهرخ و دانیار همو میبینن آقا. یعنی یکی دوبار دانیار رفت خونه ی شاهرخ و…‌خب جزئیات مکالمه شون و هنوز نمیدونیم. ارسلان پرونده ی

ادامه مطلب ...

رمان صدای سکوت پارت اول

ژانر:عاشقانه،معمایی       با صدای آزار دهنده‌ی برادر گرامی از خواب بیدار شدم   -نمیخوای گمشی بری دانشگاه؟ -امروز با استاد خرم کلاس دارم نمیرم -هدی به من توهین نکنااا اصلا خودم میرم تو بمون با این حرف به غلط کردن افتادم . -باشه باشه وایسا الان میام من هدیه راد،دانشجوی پزشکی ترم دوم،دختر سامان راد و مادر خدا

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 132

    انگشتان یخ زده ام را دور دسته ی چمدان می پیچم و میپرسم: -کدوم اتاق باید برم؟ -حالا که نه… بشین یه قهوه ای چیزی بیارم… میان حرفش قاطعانه میپرسم: -کدوم اتاق اتابک؟! مکثی میکند و سر تکان میدهد. -خیله خب بیا… جلوتر از من راه می افتد و من هم به دنبالش… وارد راهروی پهنِ کنار آشپزخانه

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 253

  دستشو دور شونه ام حلقه کرد. به انگشتاش از کنج چشم نگاه انداختم. منو خیلی آروم چرخوند سمت تور و بعد گفت: -نگاش کن…به نظرم اگه اونو بپوشی مثل من به این نتیجه میرسی که خیلی بهت میاد… اگر بخوام صادق باشم باید اعتراف کنم اون لباس واقعا زیبا بود اما همون حس لجاجتی که بهش اشاره کرده بودم

ادامه مطلب ...

رمان مجبوری نفس بکشی پارت آخر

رسیدیم به در خونه‌ی آقاجون عوضش کرده بودن قبلا قرمز بود اما الان قهوه ایه سپهر در رو زد و روبه من گفت   -خب دیگه آبجی کوچیکه من برم کار دارم   -نمیای داخل؟   -نه جونم و اومد پایینو گونه ام و بوسید و با عجله رفت   سوسن خانم خدمتکار خونه.ی آقاجون در رو باز کرد و

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 46

  خواستم قرص رو به‌طرف دهنم ببرم که از دستم کشیدش. – بده ببینم چیه داری می‌خوری. فکر خودکشی به سرت نزنه! با انزجار خودم رو به عقب کشیدم. – دستت رو به من نزن، خب؟ من برای نیومدن به اون خونه‌ی خراب‌شده نیازی به این کارا ندارم. این‌جا ایستاده‌م تا حقم رو بگیرم. دستش رو عقب کشید و ابرو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 16

  آوا* دستام رو ماساژ دادم و با تعجب به رفتنش نگاه کردم! روانی!… اینجا چیکار میکرد؟… این چه برخوردی بود با من داشت؟ انگار ارث باباش رو خوردم… خوب تو هم یه چی بنال دیگه چرا مثل بز نگاهش میکنی آوا!؟… پوفی کشیدم‌ و به خاطر اتفاق پیش افتاده گیج دوباده سمت آسانسور برگشتم × کش و قوسی به

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 236

  ارسلان سمت مخالف برگشت و پلک هایش را روی هم فشرد کاش دخترک خفه میشد! _ تو توی تاریکی زندگی من نور بودی ارسلان تو رو که دیدم حس کردم زندگیم قرار نیست فقط تو گوشه خونه نشستن و آشپزی یاد گرفتن و تو روضه ها شرکت کردن باشه که شاید یکی از زنای چادری بپسندم و بشینم سر

ادامه مطلب ...

“خدمتکاد عمارت درد” پارت 21

    امکان نداره مگه میشه مامانم… وای خدا اینجا چه خبره؟!   فرهاد: دیدی؟! اصن کپی مامانمی   + آره خیلی… ولی چیزه میگم مامانت الان کوجاست؟!   فرهاد: آلمان   + چی؟!   فرهاد: مامان و بابام پیش من می‌مونن رزا پیش عمه ریحانه ام میمونه   اینجا یه چیزی خیلی عجیبه من مامانمو تو تصادف…   +

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 75

  از جوابی که داد انقدر ذوق کردم که کاملا یادم رفت چی می خواستم بگم… دست هام رو روی سینه ش گذاشتم و کشیدم تا روی شونه هاش و بعد هم بردم پشت گردنش و تو هم قفل کردم…. اروم و با ناز خندیدم و گفتم: -نگو که الکی این موقع شب منو کشوندی اینجا… یه ابروش رو انداخت

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 45

  به صفحه‌ی گوشی خیره شدم و چند بار دستم رو روی شماره‌ش کشیدم. دونه انارم! چی می‌شد اگه فقط یه لحظه صداش رو می‌شنیدم؟ سرم گرم شده بود. فقط یه لحظه در حد یه دم و بازدم… کمی نفس و لمس واژه‌ای که از لب‌های اون به گوشم می‌رسید. حتی فکروخیالش هم ضربان قلبم رو دست‌کاری می‌کرد. بی‌هوا انگشتم

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت 15

  چشم از بسته های که تعدادشون از دستم در رفته میگیرم و میچرخم….. اگه بگم چهار گوشه ی دلم الان راضیه دروغ گفتم… میترسم….از آینده ای که رو به رومه میترسم…. از خانواده ی امیر علی میترسم…از مادری که الان حکم مادرشوهر رو برام داره و من فقط عکسش رو دیدم میترسم…. سرم پایین میاد و به دستام خیره

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 15

  نمی‌تونستم جواب بدم فقط هق میزدم تو بغلش و تیکه تیکه کلمات نامفهوم میگفتم _مَ..ن من با..ید اَلان.. پی پیش ما..مانم با..ش… اما بازم‌ نتونستم حرف بزنم و گریم بیشتر شد… دستام از حساسیت به مواد شوینده آتیش گرفته بود و ژیلا این و می‌دونست… می‌دونست و با این حال گفت دستکش نداریم! می‌دونست حساسیت دارم اما بازم گفت

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 20

  چه جو متشنجی بود… هیچکی حرفم نمیزد   این کوروشم نگفت آخر ما رو کجا میبره…   از خدا میخوام فقط فاز کوروش مشخص بشه والا منم آدم هر روز یه مود جدیده   تو حال و هوای خودم بودم که با حرف کوروش جا خوردم   کوروش: فرهاد و رزام میاد…   خدایا خودت ببین بنده ات هر

ادامه مطلب ...