روز: آبان ۸, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۱۰۷

  یاسمین لب برچید و سر چرخاند. یک لحظه با دیدن کف های قهوه که از ظرف بیرون میریخت هول کرد و دیگر نفهمید چه شد. به جای دسته ظرف بدنه اش را لمس کرد و چنان سوزشی میان انگشتانش پیچید که جیغش را هوا برد. _آخ دستم… سوختم! ارسلان سریع مچ دستش را گرفت و زیر گاز را خاموش

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت ۲۸

  آنا پشت به من بود   + آنا جونم؟!   روشو برگردوند آخی آنا گریه کرده بود   آنا: جون آنا   + میدونم خبر داری دارم میرم میخوام یه خدافزی کوچولو کنم میدونی که برا همیشه نمیرم نبینم مثل سارا همه جا رو آبیاری کنی هی زرت و زرت اشک بریزی   اومد بغلم کرد هی رو سرم

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۵۰

  راشد همون‌طورکه چاییش رو سر می‌کشید گفت: اون موقع هم که تعقیبش می‌کردم همچین به نظرم اومد رفتارش عادی نیستا. چپ‌چپ نگاهش کردم. – هیچ‌کدوم از این حرف‌ها رو به روش نمی‌آرید، مخصوصاً تو نوید. خم به ابروش بیاد حسابت با منه! با یادآوری چیزی، رو به راشد چشم‌هام رو ریز کردم. – راستی تو عکس‌هاش رو از توی

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۶

  بازم چیزی نگفت و این بار درو باز کردم و رو تخت دیدمش که تو خودش جمع شده بود و چشماش و بسته بود!… سمت تخت رفتم، کنارش نشستم آروم تکونش دادم و صداش زدم که بعد چند تا تکون چشماش و باز کرد و همین که قیافه من و دید اخماش رفت توهم!… نتونستم ساکت بشم و باید

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۲۳۸

  _ عزیزم تماس گرفتم بالا پرسیدم سرشون خلوته ، بفرمایید دلارای بدون حرف سمت آسانسور راه افتاد و آلپ‌ارسلان به خیال معاینه انگشت هایش پشت سرش قدم برداشت ابروهایش درهم و چشمانش سرخ بود چنان خشم عمیقی نسبت به دلارای احساس میکرد که می‌توانست جانش را بگیرد اما دلش نمی‌آمد! دیدن خون روی سرامیک های سفید رنگ آشپزخانه حالش

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۵۵

  چون می خوام برگردی تهران اگه نیای به کارام ادامه میدم حتی بدتر همه ساکت بودن و داشتن به حرف های ناصر خان گوش میدادن ولی اشکی زیادی بیخیال بود انگار که تموم حرف های آقاجونش دروغه آقاجون:خب حالا چیکار می کرد؟ ناصر خان: این اشکان زیادی زرنگ بود خودش هیچوقت کاری انجام نمیداد همیشه یه جوری و به

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت ۲۷

  تو فکر بودم که در محکم باز شد از جا پریدم   + چته رَم کردی درو شکوندی   سارا بود تند تند نفس می‌زد خیلی پریشون بود   سارا: داری میری و منو تنها میزاری؟! آخه خودت نمیدونی نمیگی با خودت من این دخترو کوجا ول کنم برم   دیگه گریه اش گرفته بود همین طور گریه میکرد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۷۷

  شونه بالا انداختم و لب هام رو جمع کردم: -نمی دونم..ازش بپرس.. چپ چپ نگاهم کرد و با حرص گفت: -من بپرسم؟..خاک تو اون سرت تو باید واسم استین بالا بزنی… -من واسه خودم اتفاقی شوهر پیدا کردم..تو جنگ و جدال و جاسوسی و کلفتی…چه توقعی داری… -بابا طرف اماده اس تو فقط جورش کن.. خیلی داشت اصرار میکرد..با

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۴۹

  چشم‌هاش رو گرد کرد. – به من دستور نده، یاکان! از طرز حرف زدنش گره اخم‌هام محکم‌تر شد. پیاده شدم و در ماشین رو واسه‌ش باز کردم. امیرعلی که جونش رو می‌گرفتی هم تا صبح می‌نشست تا ناز شوکا رو بکشه و اخم‌هاش رو ازهم باز کنه الان تبدیل به یاکان شده بود. یه سری از غدبازی‌هاش بیش‌از حد

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۲۵۴

  چیزی که نسبتا دلخواه و مورد نظرم بود رو انتخاب کردم و بدون اینکه در موردش به شهرام حرفی بزنم یا از اون هم که مشغول وررفتن با موبایلش بود بخوام بیاد و نظر بده، از دختری که فروشنده بود خواهش کردم برام از تن مانکن درش بیاره. با خوش رویی اومد سمتم و درحالی که توررو درمیاورد گفت:

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۵

  بی توجه سمت عمارت محکم قدم برداشتم و اون مرد نگهبانم دنبالم بود اما من عصبی بودم! دیگه نمی‌زاشتم اون روانی زندگی من و تحت شعاع خودش قرار بد _فــــــــرزان فــــرزان عظیــــــــــــمــــی بــــیــــا بیــــــــــــــــرون!… با توام آدم میفرستی رد من و بزنه؟ تو زندگی من دخالت میکنی… من که میدونم تو عمارتت قایم شدی مثل سگ فقط بلدی پشتم

ادامه مطلب ...