رمان گریز از تو پارت 107
یاسمین لب برچید و سر چرخاند. یک لحظه با دیدن کف های قهوه که از ظرف بیرون میریخت هول کرد و دیگر نفهمید چه شد. به جای دسته ظرف بدنه اش را لمس کرد و چنان سوزشی میان انگشتانش پیچید که جیغش را هوا برد. _آخ دستم… سوختم! ارسلان سریع مچ دستش را گرفت و زیر گاز را خاموش