رمان گریز از تو پارت 108
ارسلان کاغذ را روی میز انداخت و با سر بهش اشاره کرد: بنویس. متین با تعجب نگاهش میکرد: چی رو آقا؟ من که… _لیست خوراکی های که همیشه واسه یاسمین میخریدی و بنویس. ابروهای متین بالا پرید و با مکث اطاعت کرد: چشم آقا! لبخند پنهانی روی لبش را ارسلان دید و اخمهایش درهم شد. چیزی نگفت تا لحنش