11 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 11 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 58

  کیان یه نگاه به من انداخت کیان:نه بعدم راهشو کشیدو رفت ولی اگه من تو این سالها یه ذره هم کیانو شناخته باشم مطمئنم که به رابطه من و اشکی شک کرده اشکی دوباره راه افتاد و دستشو از دور کمرم برداشت و دستاشو فرو کرد تو جیبش اشکی:فعلا هر کاری که بهت میگن انجام بده و نقشتو خوب

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 110

  ارسلان کلافه نفسش را بیرون فرستاد. از هر راهی وارد میشد به بن بست میخورد و تلاش بیشتر از این تبر زدن به تنه ی غرورش بود. _من هیچ وقت تنهات نمیذارم یاسمین. نشین فکرای مزخرف نکن و الکی زندگی و به خودت زهر نکن. یاسمین دوباره حوله اش را روی دستش انداخت و اینبار بی حرف سمت حمام

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 138

    ذوق و کینه ام را که می بیند، چشم باریک میکند و دست به کمر میگوید: -یکم زیاده روی نکردی؟! چشم درشت میکنم و با حیرت میخندم. -بیخیال آبتین! در برابر کارایی که بهادر با من کرد، منصفانه نبود؟ به حالت ندانستن میگوید: -داغون شد… میخندم: -یر به یر شدیم… به زیبایی! اگه میتونستم، خیلی بیشتر از خجالتش

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 127

  سرم رو به آرومی و به نشانه ی فهم خواسته اش تکون دادم درحالی که همچنان افسوس این رو داشتم که فقط با یکم تامل دیگه، میشد فهمید ساتو کجا رفته و داره زیر زیرکی چه کارهایی رو انجام میده! به هر حال نشد و افسوس بی فایده اس. همچی بمونه برای بعد! خم شدم و سنگینترین کیفش رو

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد”پارت 33

    “مارال”   بعد اینکه رسیدیم فرهاد رفت چمدونارو تحویل بگیره منم منتظرش موندم   دوربرمو از هر طرف نگاه میکردم از هر نوع آدم بود برام جالب بود انگار همه دور هم بودیم از هر جای دنیا بعد چند دقیقه فرهاد چمدون بدست اومد   فرهاد: به شهر من خوش اومدی   + مرسی   دیگه داشتیم از

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 32

  خودم نشستم سر میز و منتظر نموندم بیاد و شروع به خوردن کردم، جاویدم بالاخره اومد نشست اما چیزی نگفت و مشغول خوردن شد! بعد چند تا لقمه که سیر شدم بلند شدم و از آشپز خونه خواستم‌ برم بیرون که صدای جاوید درومد _تو که چیزی نخوردی؟ _میل ندارم هیچی نگفت و به خوردنش ادامه داد!… از آشپزخونه

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 32

  برای بار دوم گریه کردم من شکست خوردم منِ بی عرضه هیچ کاری نتونستم انجام بدم مارال دیگه رفته بود من الان باید چیکار می‌کردم تنها کاری که میکردم  داد میزدم و صدای مارال گفتنم توی کل عمارت میپیچید   بلند شدم که چشمم خورد به آینه حالم از خودم بهم می‌خورد صندلی بر داشتم پرتم کردم سمت آینه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 31

  دستی روی چشماش کشید و باعث شد ریمل دیشبش تو صورتش پخش بشه!… ابروهام و بالا تر دادم و بهش همین طور خیره موندم که سرش و برگردوند طرفم، دوست داشتم یکم اذیتش کنم برای همین نگاهم و ازش نگرفتم و همین طوری خیره خیره نگاهش کردم!… توقع داشت برم برای همین کش و قوص به بدنش داد و

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 75

  چند تا نفس عمیق کشیدم تا حالم بهتر شه و بتونم عکس العمل درست نشون بدم. خودش توی صحبت پیش قدم شد. _ کاش از خدا یه چیز دیگه می خواستم. منظورش رو فهمیدم ولی چیزی نگفتم. حتی نگاهش هم نکردم. _ فکر نمی کردم امروز اینجا ببینمت. اخم کردم و جدی گفتم : منم. _ مشخصه خیلی از

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 119

  یزدان بدون آنکه نگاهش را از باغ تاریک پیش رویش بگیرد ، جواب او را داد : ـ نه دیگه ………… اسم گندم نمی تونه توصیف کننده شخصیتت باشه . گندم باز هم سوالی نگاهش کرد …………. می دانست پشت این حرف های یزدان حرف و منظور خاصی نشسته است . یزدان ادامه داد : ـ می خوام اسمت

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 1

ای دوست درماندگی عشق را چه بنامم که در آغوش من است و در خیال دیگری   خلاصه:داستان در مورد دختریه که یه اتفاق باعث شد مسیر زندگیشو عوض کنه و تمام زندگیشو صرف انتقام بزاره ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۰ ۰   نباید این اتفاق تو دوازده سالگی ام میفتاد ؛نباید هیچ وقت مامان و بابام

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 31

  “کوروش” بعد از اینکه مارال وارد اتاق شد جا خورد فکر نمیکرد من سیگار بکشم ولی نمیدونست باعث سیگاری شدنم خودش بوده دیگه طاق نیوردم سمت این کوفتی رفتم منی که میگفتم اینا چین که میخوام خودمو باهاشون آروم کنم   فکر کنم فهمید دارم تو چشماش که خیره نگاه میکنم میخواستم واسه آخرین بار همه چیز یادم بمونه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 215

  – پس دردت چیه؟ یعنی.. یعنی الآن خودتم داری با من عذاب می کشی؟ مریضی؟ دیوونه ای؟ چرا داری کاری می کنی که جفتمون دیگه هیچ وقت نتونیم یه زندگی نرمال داشته باشیم؟ – مجبورم! – چـــــــــــرا؟ – نمی خوام مدیون خودم و.. پونزده سال از دست رفته عمرم بشم. – ولی حالا داری مدیون من و زندگی به

ادامه مطلب ...