23 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 23 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 119

  یاسمین شوکه به پیراهن او چنگ انداخت و نفس هایش آمیخت به نفس های او که هر لحظه گرم تر میشد! ارسلان کمرش را محکم چنگ زد و چسباندش به تنه ی درخت… قلب دخترک میان سینه اش بال بال میزد! ارسلان غرق بود میان حسی که در اوج غریبگی برایش شیرین بود. پسش میزد اما دوباره پیچک میشد

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 131

  قدم زنان دوباره به سمتم اومد.   *   * روی پاهام نشست و دستهاش رو دور گردنم انداخت درحالی که فقط لباس زیرش پاش بود. یه شورت توری سفید …   باسنش رو به پاهام مالوند تا منو تحریک تر بکنه. چشمهاش رو بست و دوباره ازم لب گرفت. دستهام روی کمرش نشستن. پوست تنش داغ بود و

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۲۲

    حرفی نمیزنم که بلند میشه و سمتم میاد….   با نگام دنبالش میکنم….دستش رو طرفم دراز میکنه و محکم میگه: پاشو…..     فقط نگاش میکنم که اینبار محکمتر از قبل میگه: بلند شو بهت میگم…   _ خب برا چی؟… _ پاشو…. بهت میگم… دستمو تو دستش میذارم که بدون ملایمت سمت در میکشونه… _ چیکار میکنی

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 80

    نمی دونستم بگم از پیش اون میام یا نه.   دعوام می کرد یا نه. ولی خب تقصیر من که نبود.   خودش سر و کلش پیدا شد و دیگه ولم نکرد.   _ آره بابا خبر دارم نفس صدا داری کشید و گفت : خب؟   یکم مکث کردم. _ امروز اون منو رسوند خونه.   چشماش

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 124

    ـ باشه .       گندم به اویی که صورتش را مجدداً رو به آینه چرخانده بود ، نزدیک شد و از پهلو نگاهی به تتو بزرگ ققنوس نشسته بر روی کمر و شانه هایش ، انداخت …………. تمایل عجیبی برای لمس ققنوس نشسته بر روی تن او را داشت .       ـ میگم ……..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 220

    – کجایی تو؟ حواست پرته ها! با شنیدن صداش جیغ بلندی کشیدم و به خودم اومدم.. با نفس نفس به میرانی خیره شدم که دوباره رو همون دوچرخه نشسته بود و داشت با تعجب نگاهم می کرد و اون لیوان منحوسم.. هنوز توی دستش بود و یه قلپم ازش کم نشده بود انگار.. پس.. پس نخورده بود؟ پس

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 48

    دقایقی میشد آیدین رفته بود و بالاخره تصمیم‌ گرفتم‌ از جام بلند شم… کلافه از اتاقش اومدم‌ بیرون و وارد آشپزخونش شدم‌، دره کابینتار و دونه دونه باز و بسته کردم‌‌ و بالاخره باکس قهوه رو پیدا کردم… مشغول قهوه درست کردن شدم که بعد تایمی صدای چرخش کیلید در اومد! متعجب ازین که کی می‌تونه باشه خواستم‌

ادامه مطلب ...