رمان گریز از تو پارت 121
چهره ارسلان تغییری نکرد و حتی برنگشت نگاهش کند. _پررو نشو یاسمین. برو… یاسمین خندید و مقابلش ایستاد و به پنجره تکیه کرد. چشم های ارسلان ماند به نگاه بازیگوشش و پوک عمیق تری به سیگارش زد. شیطنت چشم های او و لبخندش به تنهایی برای دزدیدن دل و دینش کافی بود. از کی اینطور بی قرار شده بود!