26 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 26 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 121

  چهره ارسلان تغییری نکرد و حتی برنگشت نگاهش کند. _پررو نشو یاسمین. برو… یاسمین خندید و مقابلش ایستاد و به پنجره تکیه کرد. چشم های ارسلان ماند به نگاه بازیگوشش و پوک عمیق تری به سیگارش زد. شیطنت چشم های او و لبخندش به تنهایی برای دزدیدن دل و دینش کافی بود. از کی اینطور بی قرار شده بود!

ادامه مطلب ...

چون عاشقت شدم پارت ۱۱

پارت ۱۱ _ کسری! – جان دل کسری! خیلی-خیلی، ممنون! متاسفم، من… کسری کمی از من فاصله گرفت. دست هاشو روی شونه هام گذاشت و به چشم هام ذل زدو‌ گفت: – می‌دونم عزیزم اما من، تا زمانی که تو منو بشناسی، آمادگی شو پیدا کنی، میگم عاشقتم‌و دوستت دارم و این من هستم که باید از تو ممنون باشم.

ادامه مطلب ...

چون عاشقت شدم پارت ۱۰

پارت ۱۰ – جانان دلم، بریم که یک روز خوب منتظر ماست! کسری همون‌طور که دستشو دور شانه ام انداخته بود با هم، هم قدم به سمت ماشینش که رو به روی محضر پارک بود رفتیم. درو به روم باز کردو گفت: – بفرمایید جانان دل! _ ممنون آقا کسری دیگه دارین خجالتم می‌دین. صورت بشاش کسری جاشو به اخم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 85

    خم شدم و با همون لبخنده تلخ روی لب هام و بغضی که داشت خفه ام می کرد، لب هام رو روی موهاش چسبوندم و نگه داشتم….   پلک هام روی هم افتاد و تو موهاش نفس عمیقی کشیدم و با بوسه ی کوچکی، لب هام رو جدا کردم…   نگاه کردم به نیمرخش که تو دیدم بود

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 60

      جفتمون با تعجب به‌طرفش برگشتیم. امیرعلی با اخم نگاهش کرد. – که چی بشه؟   نوید ازجا بلند شد. – از من با چک و لگد حرف می‌کشی، به گندکاری این که می‌رسه آروم می‌شی؟   به‌جای امیرعلی خودم بهش چشم‌غره رفتم. – یه نگاه توی آینه بنداز، خودت رو با ندا مقایسه می‌کنی؟   صدای جدی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 246

    سیگار بعدی را آتش زد و به محض تمام شدنش نخ بعدی   آرام نداشت هیچ وقت در زندگی‌اش سر چنین دوراهی قرار نگرفته بود   در آرام باز شد   دلارای دستش را مقابل بینی اش گرفت و خواست برگردد که صدای آلپ‌ارسلان بلند شد   _ کجا؟   این پا و آن پا کرد   _

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 51

    با تردید به جاوید نگاهی کردم، چون جاوید جز اون دسته آدمایی نبود که سریع با کسی عیاق بشه اما بازم در کمال تعجب سری به نشونه تایید تکون داد و منم با خجالت کنار مادر جلوه نشستم و گفتم: _ببخشید!   لبخندی زد _نه بابا خدا خیرتون بده راحتمون کردین… من تمیسم اینم همسرم‌ کیارش!   سری

ادامه مطلب ...