30 آبان 1401 - رمان دونی

روز: 30 آبان 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان صدای سکوت پارت 10

    -اوف کوثر امروز خیلی روز سختی بود. اعصابم بهم ریخت کوثر-آره هدیه حالم داره بهم میخوره از این زندگی سیمین- چقدر غر میزنید اههه منم خسته شدم ولی مث شما نیستم که -آره تو زن نمونه کاوه ای جیغی زد که سر نصف دختر و پسرایی که تو حیاط بودن به ما چرخید -هدیه جرت میدم بیشعور به

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۲۳

    _ امیرعلی چیزی نمیخوای بیارم؟….گشنه نیستی؟.. _ نه….. بدون حرف دیگه ای برمیگردم تو آشپزخونه و پشت میز میشینم….از وقتی از خونه ساره زدیم بیرون تا همین الان جز همین نه، حرف دیگه ای نزده و فکر و خیالمو به طور کامل از ساره و مادر بودنش به سمت خودش کشونده….نمیدونم چرا حرف نمیزنه! و همش تو خودشه….من

ادامه مطلب ...

رمان ناسپاس پارت 133

    شخصیت که نه…دلیل بعضی رفتارهای سلدا برای من آشنا بود. گاهی بعضی از دخترایی که تو زندگیم بودن برای اینکه بیشتر بهم نزدیک بشن یا خودشون رو تو دلم جا بدن، سعی میکردن با مسائل جنسی جا پای خودشون رو سفت کنن و هر چه بیشتر تلاش میکردن خودشون رو لوند نشون بدن بیشتر از چشم من میفتادن

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 83

    یکم بهت زده نگاهش کردم. لبخند زدم و گفتم :   ممنون آقای موسوی. چه زود همه چیز یادتون رفت.   چه زود فراموش کردید روز و شب هایی که من اینجا سپری کردم.   اذیت هایی که شدم. فشار هایی رو که تحمل کردم.   چه زود همه چیز فراموش میشه. البته این عادیه تعجب نمی کنم.

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 127

    با رسیدن به پشت در اطاق یزدان ، با نوک پا ضربه ای به در زد .       ـ بله ؟       ـ منم .       یزدان که رو به روی اسپیلت بر روی تختش دراز کشیده بود و زیر باد خنک آن ، با پلک هایی بسته و تنی برهنه ،

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 223

    – من؟ – اوهوم! یه چیزی سفارش بده با هم بخوریم! – من.. من فعلاً میل ندارم. سرمم شلوغه.. باید به کارم برسم. – کار جای خودش.. شامم جای خودش دیگه! گوشه لبم و به دندون گرفتم و یه کم فکر کردم چه جوری از این یه دندگیش که بعضی وقتا مثل الآن به بالاترین حدش می رسید

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 55

    آوا* نفس عمیقی کشیدم به آسمون رنگ شب نگاه کردم و سرم و روی بازوی جاوید گذاشتم _فکرشم نمی‌کردم!   نیم نگاهی بهم کرد _فکر این که یه روز من و به چیزی و اجبار کنی؟!… آره خب خودمم فکرش و نمی‌کردم   با یاد این که مجبورش کردم بعد شام بیارتم لب دریا اونم‌ تو این تاریکی

ادامه مطلب ...