رمان دلارای پارت 250
_ سردمه هنوز _ پاشو لباس گرم بپوش _ ندارم _ کارت منو خالی کردی که حالا لباس نداشته باشی؟! دلارای با مهربانی خندید _ همه رو برای اهورا خریدم بخدا ارسلان برای هزارمین بار پوف کشید دخترک را کنار زد و سمت چمدانی که گوشه اتاق افتاده و با