روز: آذر ۲۰, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رسپینا پارت ۱۴۹

چندین بار تایپ کردم اما به جای سند پاک کردم نمیدونم خواستگاری تو این موقعیت چقدر درسته و این ماجرا ذهنمو درگیر کرده بود اگه هفته پیش بود قطعا از خوشحالی رو ابرا بودم ولی الان … با چیزایی که تازه فهمیده بودم ، نمیدونستم چیزی هنوز ازم پنهون کرده یا همینه ، هرچند این موضوع هم خیلی کوچیک نبود

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۵۰

        -هِمممم شوخی کردم…   -بهت میگه آبجی؟!   با ثانیه ای مکث، میزنم زیر خنده… -آره دیوونه ست… منم حالشو گرفتم!   دقیق و ریزبینانه توی چشمهای براق از… اشکم نگاه میکند. -واسه همین الان اینجایی؟! ازش فرار کردی؟   لبی کج میکنم و میگویم: -فرار چیه؟ اومدم تعطیلات…   -تعطیلات عید رو میپیچونی میری تهران…بعد

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت ۱۲۹

      _من حق ندارم از زنم بخوام باهام شنا کنه؟   یاسمین باز هم خندید. پشت خنده های عصبی اش درد خوابیده بود…   _از کسی که رو کاغذ زنت شده نه! برو با هرکی دلت میخواد ازدواج کن و باهاش خوش بگذرون.   ارسلان پلک جمع کرد: یعنی با هوو مشکلی نداری؟   انگار توی وجود دخترک

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت ۸۲

      مامان:ببینم چی میشه و بعد بلند شد آراد:کجا میری مامان؟ مامان:میرم تو اتاق دنبالم نمیایی ها آراد:چشم مامان رفت بالا که این آراد هم دوباره رفت تو گوشیش و انگار داشت به مهشید پی ام میداد عسل:آراد مگه تو نبودی که میگفتی من هیچ وقت ازدواج نمیکنم؟ آراد:اون برای قبل از این بود که مهشید رو ببینم.

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۹۵

    غرق خواب بودم که احساس کردم دستی روی موهام کشیده میشه و نوازشم میکنه…   سرم رو چرخوندم و تو جام غلتی زدم که حرکت دستش به صورتم رسید و پیشونی و شقیقه ام رو به طرف گونه ام نوازش کرد….   با بی میلی لای چشم هام رو باز کردم و سامیار رو دیدم که لبه ی

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت ۶۷

      بی‌خیال تقلا و حس معذب بودن شدم و کلافه سرم رو روی سینه‌ش گذاشتم تا بتونم از این تاب خوردن ملایم لذت ببرم.   – تو هم گهواره داشتی…؟ توی پرورشگاه که بودیم یه اتاق بود مخصوص نوزادها. سرتاسرش گهواره بود و بچه‌ها رو هر شب توش می‌خوابوندن، هر روزم باید روغن‌کاری می‌شدن که صداشون بچه‌ها رو

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۷۵

    _پدرم کل زندگیش و بر اساس یه عشق باخت آوا من نمی‌خوام یکی باشم مثل پدرم من نمی خوام تو دل بچه هام حسرت که هیچ پره غم و اندوه باشه… من خودم و به آب آتیش زدم و میزنم که زندگیم بره بالا حتی از یه آدم معمولی موفق بالا تر مثل برادرم که الان حتی اسم

ادامه مطلب ...