رمان رسپینا پارت 149

0
(0)

چندین بار تایپ کردم اما به جای سند پاک کردم

نمیدونم خواستگاری تو این موقعیت چقدر درسته و این ماجرا ذهنمو درگیر کرده بود

اگه هفته پیش بود قطعا از خوشحالی رو ابرا بودم ولی الان …

با چیزایی که تازه فهمیده بودم ، نمیدونستم چیزی هنوز ازم پنهون کرده یا همینه ، هرچند این موضوع هم خیلی کوچیک نبود و نیست

نمیتونستم درست فکر کنم ، حتی سردرگم بودم که من طرف مقابلمو واقعا شناختم یا نقابه و خوده واقعیش نیست و تک تک اینا شک رو تو دلم بیشتر میکردن

چطور میتونست آروم باشه؟ عذاب نکشه ؟ این دردی نیست که عذابش گذرا باشه ، هرچقدر که بعدش اذیت شده باشی و زجر کشیده باشی چطور تموم شده این درد؟

بین عقل و قلبم یه جنگ به پا بود

عقلم نهیب میرد که ازدواج تو این شرایط اشتباه ، اشتباهه وقتی انقدر شک داری

و از طرفی احساسم

نمیتونستم سرپوش بذارم بگذرم

خسته از این همه فکر و خیال چشمام رو بستم ، ترجیح میدادم با خواب از این همه درگیری فرار کنم.

با صدای آلارم پیامک گوشی چشمام رو که بسته بودم باز کردم و نگاه کردم

< یکی یدونم فردا ساعت 10 حاضر باش میام سراغت ، برای اینکه ست باشیم و سوپرایزم تکمیل شه رنگ سفید _ طلایی رو بذار تو اولویتت برای حاضر شدن >

تنها واکنشم خوندن دوباره و دوباره پیام و نگاه کردنش بود .

آلارم گذاشتم برای ساعت هشت و پتوم رو مرتب کردم و خوابیدم .

 

 

با صدای آلارم گوشی بلند شدم و سریع قطعش کردم ، خسته بودم و دلم نمیخواست جایی برم اما از طرفی قصد نداشتم این حالمو نشون رادان بدم

نمیخواستم فکرمو بخونه یا متوجه  شه چی از ذهنم میگذره

آرایش کمرنگی کردم و با رژ کرم نود تکمیلش کردم ، طبق خواسته اش شلوار جذب سفید ، مانتو طلایی جلوی باز با تاپ سفید و شال سفید

موهام رو ساده باز گذاشته بودم شال شاین سفید ریما با کیف و کفش طلایی راحیل رو برداشتم و از خونه زدم بیرون ، خوب بود که مامان یا بابا بیدار نبودن که بازخواست شم .

نیم ساعت زودتر اومده بودم تو پارکینگ موندم تا این نیم ساعت بگذره و رادان بیاد با اومدنش باید نقش بازی میکردم نمیخواستم متوجه بشه و این کمی سخت بود اما باید انجامش میدادم.

نیم ساعت که گذشت درو باز کردم ، رسیده بود ، شلوار سفید پیرهن راه راه سفید طلایی و کت جین سفید رو دستش ، مثل همیشه با لبخند نگاهم کرد

_ اینطور نمیشه رفت که

_ چطور

_ اینطور که ….

پارچه سفیدی از جیبش دراورد

_ برگرد

_ چرا ؟ اون پارچه چیه ؟

_ سوال نکن کاری که میگمو انجام بده

با همون کنجکاوی برگشتم که چشمام رو بستم

_ رادان ؟

_ سوال نداریم ، بیا کمکت میکنم بشینی تو ماشین ، یکم صبر کن میفهمی دیگه عزیزم ، سورپرایزم رو لو نمیدم

با کمکش نشستم تو ماشین و کمی بعد راه افتاد…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x