3 دی 1401 - رمان دونی

روز: 3 دی 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ناسپاس پارت 147

  دختری که نگرانش بود و دقیقا نفهمیدم چرا براش اونقور جلز و ولز میکرد اما کامل مشخص بود بخاطرش ار خودش بی نهایت عصبانیه! بی نهایت عصبانی و دلگیره! خیره به اون دختری که دو سه ساعت هر کاری میکردن تبش پایین نمیومد گفتم: -میدونی چیه یلدا…دیروز تازه فهمیدم امیرسام اصل منو دوست نداره. یارو خودش عاشق یکی دیگه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 92

    البته امیدوار بودم دختر باشه وگرنه شوکا مجبورش میکرد تا آخر عمر اسم ناروین رو روی خودش تحمل کنه. بی هوا لبخند کمرنگی روی لبهام نشست. از ته دل آرزو میکردم همه چیزش شبیه شوکا باشه. تصور این که دوتا دونه انار توی خونهم داشته باشم باعث میشد لبخند از روی لبهام محو نشه. _بسم الله این دیوونه

ادامه مطلب ...
رمان یاکان

رمان یاکان پارت 91

    خم شدم پیشونیش رو بوسیدم. _به گذشته فکر نکن… روی بینیش رو بوسیدم. _این به هردومون آسیب میزنه. یکی یکی روی پلکهاش رو بوسیدم. _برای تو آیندهای بدون من وجود نداره دونه انار. به چشمهاش خیره شدم. _قرار نیست تنهاتون بذارم. با این حرف ها دو دلم نکن. نذار پر از تهدید بشم. دستش رو روی صورتم کشید.

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 97

    _ خب بریم. مامانم یکم خیره نگاهم کرد.   فکر کنم از نظرش عجیب شده بودم. ولی دیگه سعی کردم طبیعی رفتار کنم.   رفتیم سمت جامون. بابا بیدار شده بود و داشت وسایل رو جمع می کرد.   کمکش کردیم. بعد رفتیم سوار ماشین شدیم.   راه که افتادیم باز دیدم اس ام اس داد. _ خیلی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 141

        روح و جسم خودش پر بود از خارهای ریز و درشت دردناکی که حس می کرد روز به روز بیشتر در اعماق وجودش فرو می رود ………  با این حال ، اما شده با جان خودش از گندم مراقبت کند ، می کرد اما اجازه نمی داد یکی از همین خارها بر تن ظریف و روح

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 237

        دیگه صبر نکردم تا با سوال های بیشتر به این نتیجه برسه که حرفام زیادی بی سر و ته بود.. سریع از پله ها پایین رفتم و حین پوشیدن مانتو و انداختن شال روی سرم جواب دادم: – بعضی جاها بازه.. شما برو تو.. اگه دیدم با من کار نداره صداتون می کنم. باشه دایی رو

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 4

    بی توجه به غر غر هایش ، ش*رتش را پوشید و به سمت میز لوازم آرایش رفت و چند تراول درآورد و روی تخت پرتاب کرد.     -از حموم اومدم بیرون اینجا نبینمت!   به سمت حمام رفت و در را بست. دوش را باز کرد و زیر آب یخ ایستاد. سرما تا مغز استخوانش نفوذ کرده

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 88

    خواستم دهن باز کنم که اجازه نداد و ادامه داد _می‌دونم… می دونم سخته تمام حق و به تو میدم اما قرار نیست من حتی با ژیلا رابطه ای داشته باشم که این قدر داری لجبازی میکنی و میگی راه نمیام فقط باید یکم صبر کنی همین… من و اون رو کاغذ زن و شوهر میشیم!   نیشخندی

ادامه مطلب ...