28 دی 1401 - رمان دونی

روز: 28 دی 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 11

    این خانه در یک محله‌ٔ خوب و خلوت… پر از درخت‌های نارنج…   پر از ساختمان‌های زیبا!   این همه پول عمو و کیسان کجا برایم خوشبختی آوردند که حالا مهریه بیاورد!   به خیابان اصلی که رسیدم لبه‌ٔ خیابان ایستادم که تاکسی بگیرم اما نارنگی جلوی پایم ترمز زد!   – بپر بالا سرآشپز!   هنوز هم

ادامه مطلب ...
رمان دل دیوانه پسندم

رمان دل دیوانه پسندم پارت 107

      مازیار قبل رفتنش بهم یه پیام داد.   و گفت که دیگه داره می ره. دلم خیلی گرفت.   نتونستم مقاومت کنم و چیزی نگم.   براش نوشتم : مراقب خودت باش.   اونم در جواب لبخند و قلب برام فرستاد. خیلی بی قرار شدم.   ولی خب درست نبود. بلند شدم رفتم خودمو سرگرم کنم  

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 152

        انگار مثل همیشه حق با یزدان بود که با گذشتن از یک پیچ و رسیدن به خیابان های اصلی شهرک ، چشمان گندم به نمایی کاملا متفاوت از ورودی شهرک افتاد …………. خیابان هایی پر رنگ و آب ، با فروشگاه هایی که کم از فروشگاه ها در فیلم های هالیوودی نداشت . و یا آبنماهایی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 249

      خواست من و دنبال خودش بکشونه که یه لحظه پاهام و روی زمین سفت کردم و وقتی سرش به سمتم چرخید با بهت پرسیدم: – یعنی چی… دنبال زنشه؟ – نمی دونم به خدا.. انگار اسمش منصور شعبانیه.. همه اش داره می گه به اون سلیطه بگید بیاد آدرس و نشونی زنم و بده! دهنم از تعجب

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 12

    دستی به ریشش کشید و گازی داد، پشت ماشین بی‌ام و سفید رنگ ایستاد و بوقی زد.   ملورین اما بی اهمیت به راهش ادامه می‌داد که شیشه را پایین کشید و اسمش را صدا زد. -ملورین.   دختر با شنیده شدن اسمش از زبان کسی سرجایش ایستاد و به سمت صاحب صدا برگشت با دیدن محمد وقت

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 112

    ×××   آوا   با تکون خوردنای کتفم چشمام و به زور باز کردم و نگاهم تو نگاه خانمی خورد! خانمی تقریبا میان سال و تپل که برام آشنا میزد… نگاهش‌ که به چشمای بازم خورد گفت: _هزار الله اکبر چشمات چه خوشگله دختر… پاشو پاشو چقدر می‌خوابی؟ می‌دونی چقدر صدات کردم و چشم باز نکردی؟!    

ادامه مطلب ...