رمان عشق با چاشنی خطر پارت 107
لبخندی زدم که گوشیش زنگ خورد. به گوشیش نگاه کرد و بعد با اخم های در هم تماس رو وصل کرد. خواست از جاش بلند بشه که نزاشتم. همون جا کنارم نشست و تماس رو وصل کرد اما اینقدر صدا کم بود که هیچی نمی فهمیدم و فقط حرف های اشکی رو میشنیدم اشکی:نه…….نشد…..خیلوخب کار ها رو ردیف کن