رمان طلوع پارت ۵۷
یه بار دیگه به پیام نگاه میکنم…. آدرس که درسته ولی آخه برم داخل چی بگم…. اصن چرا بهم گفت برو داخل منتظر وایسا تا بیام….برا چی همون فروشگاه خودش قرار نذاشت…… شک و تردید و کنار میزارم و وارد نمایشگاهی که اصن نمیدونم برا کیه میشم…… کنترل چشمم دست