15 بهمن 1401 - رمان دونی

روز: 15 بهمن 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟  

ادامه مطلب ...

دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))    

ادامه مطلب ...

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی

  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  

ادامه مطلب ...

دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

ادامه مطلب ...

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…    

ادامه مطلب ...

دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 29

    قصدم اذیت کردنش نبود. من میخواستم از ذوق حرف ها یهویی بی مقدمه‌ش هوار بکشم اما امری که کرده بود بهم اجازه نداد و تا رسیدن به فروشگاه سکوت اختیار کردم‌.   راه زیادی نبود تا خونه‌ش و راحت میشد رفت و امد داشت. پشت سرش راه افتادم که چرخ دستی برداشت و شروع به انتخاب وسایلی که

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 8

    انگار من را مقصرِ حال و روزِ پریشانِ قباد میدانست و شاید واقعا مقصر من بودم!   قباد به ارامی دستم را گرفته و با لحنی که اینبار زمین تا اسمان با شوخ طبعیِ چندی پیشش فاصله گرفته بود گفت:   – نبینم اخمات توهمه! واسه اینکه…   جمله‌اش را به پایان نرساند و من تا انتهایِ کلامش

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد ” پارت 61

    همین طور داشتم با لباسم بازی می کردم   کوروش: خوب نمیخوای بگی این پسر کی بود که اینقدر نگرانت بود   + بنظرت کی میتونه باشه؟! کوروش: اگه میدونستم ازت که نمیپرسیدم   نوبت من بود که تلافی کنم   + از دوست برام بیشتر   کوروش: یعنی چی؟!   + حواستو بده به جاده پام ناقصه

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 159

        یزدان لبخند یک طرفه ای که بی شباهت به پوزخند نبود ، گوشه لب نشاند و در مقابل گندم اندکی کمر خم کرد تا هم قد و قواره او شود ……… گندم قصد داشت خودش را ماده پلنگی نشان دهد که توانایی انجام هر کاری را دارد …………. اما این دخترِ بی تجربه مقابلش توله ببری

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 28

    خیال کردم شاید کسالتی چیزی داشته باشه یا اصلا سرما خورده، اما با حرفی که زد رون از تنم پر کشید: – خدا رو چه دیدی شاید شد!   منظورش رو می تونستم حدس بزنم اما من همیشه نمی تونستم درست حدس بزنم و ممکن بود اشتباه کرده باشم. – یعنی چی؟   سیبک گلوش لرزید. خونسردیش من

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 256

      فکر کردن به اینکه این تازه اولشه و حالا حالاها باید اینجا بمونم تا تکلیفم مشخص بشه داشت کاری باهام می کرد که سرم و به یکی از همین دیوارهای چرک بکوبونم و خودم و خلاص کنم. اصلاً گور بابای آبرو.. من بعد از بیرون رفتن از اینجا دیگه چه جوری می تونستم همون آدم سابق باشم

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 18

    خون مشدی کریم و پدرم… خون فاسد برادران شهنار چه؟ شاید به دایی هایم کشیده بودم!   – زنده باشی حاجی… خدا حفظت کنه…   گفتم و قدم‌هایم را سمت خانه‌ی شهناز تند کردم…   با کلیدی که کمتر از آن استفاده کرده بودم داخل رفتم، خداراشکر ماشین مرتضی را ندیدم!   حتما شهناز هم صبح زود با

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 129

    کاملا جا خورد از عقب نشینیم ریلکس سمت قهوه ساز رفتم و فنجونی برداشتم و مشغول قهوه ریختن برای خودم شدم اونم نگاهش و ازم گرفت و مشغول شد که دست دراز کردم نمک دون و از روی کابینت برداشتم و درش و کاملا باز کردم و بدون هیچ دلسوزی همشو خالی کردم‌ تو ظرف قهوه و زیر

ادامه مطلب ...