16 بهمن 1401 - رمان دونی

روز: 16 بهمن 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 31

    با حس تکون خوردنش مجدد چشم باز کردم. شاید فکر می کرد تا الان خوابم برده باشه. یقه پیراهنش رو آروم چسبیدم. – من هنوز نخوابیدم!   زیر لب “نوچ” کرد که توی گردنش نفسم رو خالی کردم. – می تونی بری، فردا بیرون میشه!   آروم از کنارم بلد شد اما قبلش نامحسوس بوسه ریزی روی موهام

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 146

    حرف های منصور هنوز توی ذهنش بود ولی نتوانست با دخترک راجبش حرف بزند فقط میدانست که اگر بمیرد هم نمیگذارد قدمی ازش دور شود. به حرفای منصور اعتماد نداشت. این جماعت کفتار صفت نمی‌گذاشتند آب راحت از گلوی دخترک پایین رود. به محض خارج شدن از ایران کارش را تمام می‌کردند!   _ارسلان؟ حواست با منه؟  

ادامه مطلب ...

دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 130

  بازم سکوت و بعد صدای نفس عمیق لاله بلند شد و لب زد: _خیله خب باشه فرزان من دیگه حرفی از احساسات نمیزنم تو راست میگی و شرط و شورتمونم یادمه اما اینم یادمه بهم گفتی بدت میاد وقتی با توام با یکی دیگه هم باشم یا اصلا به کسی فکر کنم وَ اینم یادمه که بهم گفتی رابطه

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 30

    عقب عقب رفتم. سر گیجه اجازه نمیداد روی پاهام بند بشم. – جواب ندادی!   شونه بالا انداخت و دکمه بالای لباسش رو باز کرد. – من از کجا بدونم؟ راستی مامانت کجاست؟   شونه بالا انداخت. – رفت خونه یکی از فامیلاشون که اینجا زندگی میکنه!   من هنوز جوابم رو نگرفته بودم و اون دنبالی راهی

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۵۸

    زیر نگاهش معذب میشم ولی به روی خودم نمیارم و با آرامش ساختگی تکیه میزنم به صندلی….       به هر چیزی نگاه میکنم جز چشمایی که با خشم بهم خیره ست….         بالاخره انگاری خودشم خسته میشه و بلند میشه و سمت میزش میره…..     میشینه و لپ تاپش رو روبه روش

ادامه مطلب ...