17 بهمن 1401 - رمان دونی

روز: 17 بهمن 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دانلود رمان گوش ماهی pdf از مدیا خجسته

    خلاصه رمان :       داستان یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به نام دنیز می باشد که سعی در هویت یک ماهیگیر دارد ، شخصی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است،ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب، میان این کشمکش های پرهیجان میفهمد که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 33

    یاسر که پشت سرم ایستاده بود، زود پرسید: – سراغشون گرفتن که چی بشه؟   مامان چشمکی زد. – اونجا همه چشما روش بود، خب مشخصه دیگه منم اگر پسر مجرد داشتم می رفتم سراغ دخترای خوشگل فامیل!   من از نظر مامان خوشگل بودم؟ تا حالا پیش نیومده بود این حرف رو بهم بزنه و یه جورایی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 160

        مقابل تابلوی رنگ روغن بزرگی که کمی پایین ترش ، بر روی میز دایره شکل کوچک با پایه های بلند ، گلدانی چینی سفید رنگی قرار داده شده بود ، قرار گرفت .       فرهاد ثانیه به ثانیه رصدش می کرد ………….. این را می دانست و حسش می نمود ……… اما مشکلی که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 257

      – خانوم تشریف بیارید.. با صدای سرگرد به خودم اومدم و جلو رفتم.. حین امضا کردن برگه ای که جلوی دستم گذاشته بود شنیدم که آروم پرسید: – این آقا چه نسبتی باهات داره؟ ترسیده و هراسون سرم و بلند کردم و زل زدم بهش.. از ترس اینکه نکنه نسبتش تاثیری داشته باشه توی رفتن یا موندنم

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 19

    گرمی دستش روی گونه‌ام نشست و اشک‌هایم را پاک کرد… کاش وقتی زنش بودم این‌قدر دوستم داشت…   – گریه نکن لاله‌خانم… ببین! منم مگه غریبه‌ست؟! اگه کاریم کنم محرم میشیم…. گریه نداره که!   کاش می‌دانست برخلاف سکوتم او چه‌قدر از چشمم افتاده!   عقب رفتم و روی تخت عمه نشستم… حالم به اندازه‌ی شب عروسی‌مان بد

ادامه مطلب ...
رمان دالاهو

رمان دالاهو پارت 32

    با رسیدن یاسر رژ لب قرمزم رو پر رنگ تر زدم که نگاهش مستقیم روم افتاد. می خواستم وادارش کنم با این کار سرم غر بزنه و به حرف بیاد اما بی فایده بود.   با رفتن مامان از خونه، ساک کوچیکی که لباس هام توش برود رو برداشتم و خواستم پشت سرش برم که آرنجم کشیده شد.

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 131

    لبخندی کنج لبش شکل گرفت و دست دراز کرد مغز گردویی تو دهنش گذاشت _خشن شدی!     پوفی کشیدم که ادامه داد _می‌دونستم حس رقابتت اینقدر قوی و حوصلت و سر جاش میاره زودتر لاله رو میاوردم   چشمی نازک کردم که یه تا ابروش و داد بالا: – درکل لاله میمونه… تو از پس همه کارا

ادامه مطلب ...