– خانوم تشریف بیارید..
با صدای سرگرد به خودم اومدم و جلو رفتم.. حین امضا کردن برگه ای که جلوی دستم گذاشته بود شنیدم که آروم پرسید:
– این آقا چه نسبتی باهات داره؟
ترسیده و هراسون سرم و بلند کردم و زل زدم بهش.. از ترس اینکه نکنه نسبتش تاثیری داشته باشه توی رفتن یا موندنم بدون فکر لب زدم:
– نامزدمه!
نگاه عاقل اندر سفیهش نشون می داد که باورش نشده و من با عجز بیشتری ادامه دادم:
– من کسی و ندارم.. فقط یه مادر دارم که تو آسایشگاهه.. اون که نمی تونست برام سند بیاره.
– خیله خب امضا کن..
کارم که تموم شد صاف وایستادم و با استرسی که انگار قصد پاک شدن از وجودم و نداشت لب زدم:
– می تونم برم؟
– برو ولی هر وقت لازم شد باید بیای.
– چشم!
روم و چرخوندم سمت میران و شعبانی که به طرز عجیبی توی سکوت فرو رفته بود.. انگار از وقتی فهمیده بود من کسی و دارم که پشتم دربیاد پر و بالش چیده شده بود و نمی تونست مثل قبل صداش و بندازه تو سرش..
با این حال انگار از رفتن من احساس خطر کرد که با لحن به مراتب آروم تری گفت:
– جناب سرگرد.. یه درصد احتمال بدید قایم کردن خانوم من کار خودش باشه.. به همین راحتی ولش می کنید بره.. اونم تو این فاصله می تونه خیلی راحت زنم و فراری بده.
سرگرد که دیگه کاملاً خسته و بی حوصله شده بود از این بحث های بی نتیجه گفت:
– بخوایم احتمالات و در نظر بگیریم خیلی چیزای دیگه هست که باید بهش فکر کنیم و حتی سرخود حکممونم صادر کنیم. ما بر اساس مدرک و شواهد موجود باید پیش بریم.. نه حدس و گمان. فعلاً هم این آقا.. به عنوان نامزد این خانوم شهادت داده تو چند ماه گذشته همچین کسی.. با مشخصات همسر شما نه تو خونه این خانوم دیده.. نه تو محل کار و دور و بر محیط زندگیشون.
برگه ای از روی میز برداشت و رو به شعبانی اضافه کرد:
– زیر اظهاراتشم امضا کرده و اگه بعداً مشخص بشه شهادتش دروغ بوده پای خودشم گیره. سندشم که گرو گذاشته تا حسن نیتش و ثابت کنه و به شما بفهمونه قصد فرار ندارن.. پس دیگه حرفی نمی مونه.. شما هم دیگه برو.. تا چند روز دیگه مشخص می شه این خانوم دست داشته تو گم شدن همسرت یا نه.. اگه آره که دستگیر می شه و مراحل خودش و طی می کنه.. اگرم نه.. برو از یه راه های دیگه دنبال زنت بگرد.
مکثی کرد و با طعنه ادامه داد:
– اینم بدون که خیلی دیر اومدی.. اگه انقدر به فکر آبروت بودی باید زودتر از اینا اقدام می کردی. الآن دیگه جز همین راهی که پیش پات گذاشتم کار دیگه ای نه از دست تو برمیاد نه ما.. به سلامت!
تمام مدتی که گوشم به حرفای سرگرد بود.. نگاهم داشت اون برگه ای که میران به عنوان شاهد امضاش کرده بود و دنبال می کرد.
یعنی به همین راحتی همچین چیزی رو قبول کرده بود.. حتی اگه.. حتی اگه تهش پای خودشم به قضیه باز بشه و گیر بیفته؟
انقدر من و می شناخت که مطمئن بود همچین کاری ازم سر نزده و صد در صد بی گناهم؟ این در صورتی بود که شک نداشتم.. اگه قضیه برعکس بود.. من هیچ وقت حاضر نمی شدم همچین شهادتی بدم.
*
پامون و که از کلانتری بیرون گذاشتیم.. میران شعبانی و که داشت از سر عصبانیت و کلافگی جلو جلو می رفت صدا زد که مجبور شد برگرده و وقتی بهش رسید کارتش و از جیبش درآورد و بهش داد:
– این شماره منه.. کاری داشتی به خودم زنگ بزن.. چون دیگه نمی خوام شماره ات و رو گوشی خانومم ببینم.
– طرف حساب من شما نیستی.. مشکل و باید با همون کسی حل کنم که این آش و برام پخته..
– اونی که این آش و برات پخته.. خانوم خودته! فقط نمی خوای قبولش کنی.. البته حق داری.. منم جای تو بودم.. خودم و به در و دیوار می زدم واسه پیدا کردن زنم ولی.. اینکه واسه پوشوندن گناه و تعلل و دست رو دست گذاشتن خودت.. بخوای به زور یکی دیگه رو مقصر نشون بدی.. تا حالا عذاب وجدانت کم بشه یا هر چیز دیگه ای.. اصلاً درست نیست.. پس اول بمون همه چیز از راه قانونی حل بشه و جلو بره.. بعدش فقط با خودم در ارتباط باش.. قول می دم تا جایی که بتونم کمکت کنم.
شعبانی که خودش و آماده کرده بود تا بازم با عصبانیت جواب میران و بده.. با شنیدن جمله های آخرش به وضوح حالت نگاهش تغییر کرد..
کارت میران و گذاشت تو جیبش و با سر زیر افتاده و یه تشکر زیر لب رفت..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من به میران کاملا حق میدم و اینکه میران مگه با درین دقیقا چیکار کرده که این دختره فاز گرفته خودش قبول کرد باهاش بره تو رابطه پس هرچی سرش بیاد حقشه من اصلا دلم برای درین نمیسوزه و اینکه آدم باید جزای اشتباهاش و بده واقعا یه انسان چطور میتونه انقد احمق و نادون باشه و از همچین دخترایی بسیار متنفرم خوب به خونوادت بگی اشتباهی باز داشت شدی دقیقا چی میشه آبروت میره؟؟ مگه تو فراریش دادی؟؟ چند روز دیگه مشخص میشد تقصیر تو نیس میرفتی پی زندگیت ولی کو عقل فقط حرسم میگیره از کارات..توی رمانای دیگه طرف انقد سادیسم داره که ناخونای دختره رو میکنه به خاطر اشتباهش این میران هر دفعه نجاتش میده اینم فاز میگیره هووف..))
لطفادیگه این رمان رو گنو نزنید و پارت گزارش رو درست ادامه بدید ک مخاطبان این رمان ازدست نره همه رمان هاتون همینجور شده اگه یک درصد به نظر ما اهمیت میدادید بهتر بود.
مگ سادیسم غیر از اینه
روزی دو خط مینویسه ک فقط بگ من نمردم هنوز
اوفففف خیلی کمه واقعا:/
اینجوری باید یه دورم پارت قبل و بخونی یادت بیاد کجا تموم شد و چ خبر بوده.
یعنی میران میخواد درین و ببره خونه خودش؟؟
بعد چی میشه!؟•-•
میران اگه انتقامو میذاشت کنار بهترین شوهر دنیا میشد ولی دیگه دیره
تبریک به همه بلاخره از پاسگاه درآوردن 🤲🤲🤲🤲🙆🙆
خدارو شکر بالاخره از پاسگاه اومد بیرون خسته شدیم دوهفتس تو پاسگاهه
خوب دو خط بیشتر بنویس
همین الان؟ 🤦🏻♀️😐