30 بهمن 1401 - رمان دونی

روز: 30 بهمن 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 3

    با چشم‌های گشاد شده، بین فضای نیمه تاریک آشپزخانه نگاهش می‌کنم و برق نگاه آبی رنگش تمام تنم را می‌لرزاند…   می‌خندد و بدون تعادل روبرویم روی زانویش می‌نشیند…   – سنجاب کوچولوی من فکر کرده می‌تونه من و بپیچونه؟   دهان باز می‌کنم چیزی بگویم و اما صدایی تولید نمی‌شود جز ناله‌ای بیچاره‌وار و او همانطور که

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 10

    پشت در تراس می‌ایستم. آروم در رو هول می‌دم و از لای در بهش نگاه می‌کنم. کلافه توی تراس قدم‌رو می‌زنه و دستشو تند و تند توی موهاش می‌کشه.   – گفتم زنگ نزن نگفتم؟   منتظر می‌مونه دختره جوابشو بده. اولین باره تو زندگیم که احساس می‌کنم هرلحظه ممکنه از شدت کنجکاوی ترک بخورم.   – خب

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 72

    داشتم از کسی کمک میخواستم که یه بارم صداش نزدم ازش هیچ وقت کمک نخواستم چقدر من آدم بدی ام بهش نیاز پیدا کردم دارم صداش میزنم دلمو زدم به دریا ازش خواستم منو ببخشه   نمیدونم چند ساعت تو اون حالت بودم هیچی از دوربرم خبر نداشتم نه از کوروش که نمیدونم کجا رفته نه دانیال نه

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 71

    “ماهان”   چیزی که جلو روم میدیدم باور نمی کردم   + مارال   مارال غرق خون تو بغلم بود دستام میلرزید چشماش بسته بود   همین طور داد میزدم اسمشو صدا میزدم   + مارال پاشو خواهری پاشوووو   کوروش اومد نزدیکم دانیال و بقیه رو ندیدم   کوروش: ماهان آروم باش الان آمبولانس میاد کمک  

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 112

  با خوردن نفس هاش به صورتم لای چشمام رو باز کردم و بهش نگاه کردم که غرق خواب بود. میدونستم با کوچکترین حرکت من بیدار میشه. اما بازم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دستم رو بلند کردم و اول موهای بهم ریخته اش رو بیشتر بهم ریختم و بعد دستم رو کشیدم روی ابروهاش و بعد بینیش تا

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 149

      آرام وارد اتاق شد و وقتی دید او بیدار است، لبخند مضحکی زد.   _خوبی ارسلان خان؟   _خوب واسه خودت معرکه گرفتیا. راست راست تو خونه میچرخی و خوش میگذرونی.   یاسمین دستش را تکان داد:   _اووف دیگه نگو… مخصوصا وقتی بهت میگن جادوگر.   ارسلان با تفریح نگاهش کرد:   _کی بهت گفته جادوگر؟

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 143

    _باشه بابا باشه ولی از من میشنوی یه دو سه ماهی ازش فاصله بگیر پر پاچت و نگیره!   پوف کلافه‌ ای کشیدم که خودش ادامه داد _نه خدایی برو ببین‌ چشه ش   _گفت سمتش نرم   دوباره صدای خندش به گوشم رسید که عصبی تماسو قطع‌ کردم‌ و این بار از جام‌ بلند شدم و مصمم‌

ادامه مطلب ...