رمان آووکادو پارت 3
با چشمهای گشاد شده، بین فضای نیمه تاریک آشپزخانه نگاهش میکنم و برق نگاه آبی رنگش تمام تنم را میلرزاند… میخندد و بدون تعادل روبرویم روی زانویش مینشیند… – سنجاب کوچولوی من فکر کرده میتونه من و بپیچونه؟ دهان باز میکنم چیزی بگویم و اما صدایی تولید نمیشود جز نالهای بیچارهوار و او همانطور که