رمان آووکادو پارت 4
بی توجه به داد و فریادهای من و فحش و ناسزاهایم، تن کریهش را روی تن ظریفم تکان میدهد و من از درد نفسم میرود… او از شدت شهوت نفرت انگیزش نفس نفس میزند و من نفسم بالا نمیآید از شدت حقارت و درد… نمیدانم ثانیههای لعنتی چطور میگذرند…. نفسهای داغ و حال به هم زن