2 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 2 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 4

    بی توجه به داد و فریادهای من و فحش و ناسزاهایم، تن کریه‌ش را روی تن ظریفم تکان می‌دهد و من از درد نفسم می‌رود…   او از شدت شهوت نفرت انگیزش نفس نفس می‌زند و من نفسم بالا نمی‌آید از شدت حقارت و درد…   نمی‌دانم ثانیه‌های لعنتی چطور می‌گذرند…. نفس‌های داغ و حال به هم زن

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۶۶

      رو تشک گرم و نرم اتاق دراز میکشم….   خیره به سقف و چراغ های خوشگلش به آینده ی نامعلومم فکر میکنم….   گیریم که امشب رو اینجا سر کنی طلوع…فردا چیکار میخوای کنی…پس فردا رو چی؟….     اینجوری زندگی کردن فایده نداره….باید تکلیف خودمو با خانواده ی جدیدم روشن کنم….   اگه دخترشونم باید در

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 124

    کلافه و با حرص گفتم: -نه نه نه..چرا اینطوری میکنی..چرا یه جوری رفتار میکنی ادم جرات نکنه باهات اصلا حرف بزنه..فقط یه سوال پرسیدم..چرا شلوغش میکنی….   عصبی و با تهدید گفت: -سوگل وای به حالت اگه دوباره زنگ زده باشن و به من نگفته باشی..دوست ندارم ناراحتت کنم پس مجبورم نکن…   با ناراحتی لب زدم: -من

ادامه مطلب ...

دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 150

      یاسمین خندید و از کنار او بلند شد: همون خواهر شوهر منه. همش سعی میکنه خلوتمونو بهم بزنه!   خودش در را باز کرد و با دیدن چهره ی متین استرس گرفت‌: چیشده؟   _اقا بیداره؟   _آره بیا تو…   متین داخل رفت و ارسلان مهلت نکرد چیزی بپرسد.   _دانیار اومده آقا…   رنگ از

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 165

      عمو منصور میگوید: -حالا که سردرد دخترم بهتر شده، اجازه هست یه صحبتی باهم داشته باشن؟!   چه زود هم چسباند! با دلخوری نگاهش میکنم: -عمو جان!   عمو منصور دلجویانه و مهربان! میگوید:   -این پسرِ ما بدجور خاطرت رو میخواد دخترم… شرمنده تم… عشقِ این پسر ما رو به چه کارایی واداشت!   از توجیه

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 145

    جوابی نداد که نگاهم و به نیم رخش دادم _خب بیا یه سوال تو بپرس یه سوال من   بدون این که نگاهم کن بی حوصله لب زد _من همه چیو بابت تو میدونم!   _خب خدارو شکر… من می‌پرسم   بازم سکوت و این بار اخمام رفت توهم و پرو ادامه دادم _میگن سکوت نشانه رضایت…  

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 25

      سینی استیل لبه‌داری از کنار یخچالش برداشتم و سه پیمانه از پیمانه‌ی داخل گونی درونش ریختم.   – اینو پاک کن برام… منم هنرمو نشون بدم!   – بچه‌پررو!   گفت و بی‌اعتنا به حرفم از آشپزخانه بیرون زد…   به دقیقه نکشیده صدای گزارشگر فوتبال از تلویزیون بیست و چهار اینچ درون هال بلند شد…  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 14

    – زنمه.   – چه زنیه که نه بهت می‌رسه نه بچه میاره. نفعش چیه دردت به سرم؟ این دختر یه استخون قوی تو تنش نیست.   آهی کشیدم و گوشم را به درد چسباندم. فال گوشی کردن را دوست نداشتم ولی می‌خواستم حرف های قباد را بشنوم.   – لاله رو دیدی چه درشت هیکله، دیروز عین

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 267

        با ناخن پوست دستش را کند و اولین چیز که به ذهنش رسید را لب زد   _ ماشین!   زن چشم گشاد کرد   _ دمش گرم بابا! خانوادش چی؟ با اونا مشکل نداری؟   تلخ لبخند زد   او که هدیه نمی‌خواست او تنها میخواست مادرش کاچی بیاورد ، برادرهایش از دایی شدنشان خوشحال

ادامه مطلب ...