رمان آشپز باشی پارت 37
– آخه یه کاری هم با خودتون داشتم رئیس! تعجب کردم، چه کاری میتوانست با من داشته باشد؟ دستهایم را در هم گره کردم و کنجکاوانه گفتم: – میشنوم! – میتونم درو ببندم؟ تعجبم بیشتر شد، شاید اینبار او میخواست پیشقدم شود و من را ببوسد. ترسیده آب دهانم را فرو دادم… لعنت