23 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 23 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 62

  لیوان را کنارم لبهی باغچه گذاشتم. اولین کسی که استرس کاشته بود در دل لاله خود مسعود برازنده بود . خواستم همین را بگویم اما …   شاید میتوانستم این فرصت را به یک نقطهی عطف تبدیل کنم. خیالم از بابت لاله راحت بود . هادی مواظب لالهام بود به آن اطمینان داشتم. باید فکری به حال مامانروحی میکردم

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 61

  -آدم باش ! شانه بالا انداخت و دوباره شروع کرد به خوردن. -به من چه! اونقد خودخوری کن که بمیری! والا! منو بگو واسه این دلم سوخته! شمارهی لاله را گرفتم. بوق اولی به دومی نرسیده جواب داد:   -جونم عزیزم؟ سلام! صدایش مانند پچپچ بود انگار که نمیتوانست راحت حرف بزند. -سلام، حالت خوبه؟ میخوای بیام دنبالت؟ با

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 12

    پلک می‌کند و توی ذهنش آن تن منحصر به فرد آن شب را تصور می‌کند… آن نگاه خاکستری رنگ جذاب را تصور می‌کند… بازی لب‌های گوشتی دخترک روی عضلات سینه‌اش تحریک کننده است…   – اسمت چیه؟!   دخترک زبانش را ماهرانه روی سینه‌ی ستبر امید می‌کشد و خمار پچ می‌زند   – هر چی تو دوست داری

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 133

    بی توجه به حرکتش سرم رو از سینه ش فاصله دادم تا بتونم صورتش رو ببینم و گفتم: -چرا اینقدر خیالت راحته سامیار..من مطمئنم تو یه چیزایی میدونی اما از من مخفی میکنی..تورو خدا اگه چیزی هست بگو تا منم از نگرانی دربیام…..   نگاهش رو اخمالو تو صورتم چرخوند: -سوگل تو حامله ای..متوجهی؟..چرا با این فکر و

ادامه مطلب ...

“گربه سیاه” پارت 3

    رفتم رو مبل روبه رو شون نشستم   بابام قبل اینکه حرفی بزنه مامانم شروع کرد که اشتباه کرده منو کلاس طراحی فرستادن   + مامان خوب چه ربطی داره میشه بگین این کیه من کشیدم؟!   بابا دید حق با منه خودش این بار به حرف اومد   _ روکال مطمئنی جایی ندیدیش؟!   + جایی ندیدمش

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 4

      حیران و سرگشته توی خیابان می راند. دوست داشت گریه کند اما ماهرخ مغرور نمی خواست دیگر اشک بریزد. مهگل برایش ماندنی نبود و همیشه ان طایفه را ترجیح می داد ولی به عنوان تنها کسی که داشت نمی توانست چشم پوشی کند…   یعنی باید برای بهبودی مهگل روی آینده اش قمار می کرد. کار درست

ادامه مطلب ...

دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

ادامه مطلب ...
رمان آشپز باشی

رمان آشپز باشی پارت 60

    استوار. پوله رو نداد گفت خرج همینجا کرده. چهطور شهناز میتوانست پول موسسهی دولتی را برای خودش بردارد؟ اصلا آنها به چه عقلی پول را به حساب شخص ریخته بودند؟ -چهطور میشه؟ آخه اینجوری که… -اون آدمی که پوله رو داد دوست مشترک زندی و استوار بود. شروع کردم به آبکش کردن برنج، روز اول را نباید خراب

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 163

    ساعدم و از رو صورتم برداشتم و نگاهم و بهش دادم اخماش و کرد توهمو ادای من و درمی‌آوردو ادامه داد: _آیدین لیوانت بو… میده آیدین فرشت کثیفه… آیدین لباساتو جمع کن… آخرشم که میگی خودتم بو میدی من و میندازی حموم   نیمچه لبخندی زدم _هیچ وقت بزرگ نشو تو   لبخندی زد و سمت آشپز خونه

ادامه مطلب ...