رمان آشپز باشی پارت 62
لیوان را کنارم لبهی باغچه گذاشتم. اولین کسی که استرس کاشته بود در دل لاله خود مسعود برازنده بود . خواستم همین را بگویم اما … شاید میتوانستم این فرصت را به یک نقطهی عطف تبدیل کنم. خیالم از بابت لاله راحت بود . هادی مواظب لالهام بود به آن اطمینان داشتم. باید فکری به حال مامانروحی میکردم