28 اسفند 1401 - رمان دونی

روز: 28 اسفند 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۷۷

        _ تشخیص اینکه میتونه حرف بزنه یا نه به عهده ی خودشه،نه شما….     میدونم که دیر یا زود باید یه چیزی سر هم کنم و بهشون بگم تا دست از سرم بردارن….   دست آزادم رو ستون بدنم قرار میدم و به کمک تخت بلند میشم و میشینم…   نگاه همشون سمتم کشیده میشه….

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 170

          من می‌مانم و نگاهی که به در بسته ماسیده و حرفهایی که در جای جای تنم نشسته است!   به خود نمی آیم و دربرابر او… تمام او… افکارش… هدفش… حرفهایش… هوشش… کم آورده ام و احساس احمق بودن دارم!   صدایشان از بیرون می آید که دارد زبان می‌ریزد و راستش حواسم آنقدر پرت

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 156

      پشت پنجره ایستاده و زل زده بود به قامت دانیار که کنار متین سمت قدم برمیداشت. قرار بود امروز اخرین حرفهایش را با ارسلان بزند و بعد خواهرش را از اینجا ببرد. پرده را انداخت و چرخید سمت دخترک… چشمهایش بسته و نفس هایش منظم تر شده بود. تحت تاثیر داروهایی که از دیشب گرفته بود تقریبا

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 135

    سامان دوباره زد زیر خنده و گفت: -چقدر ادا داری سامیار..زهرمار که نیست..بخور دیگه…   عسل که می دونستم اون هم از اینجور چیزای گیاهی متنفر بود، با دلسوزی به سامیار نگاه کرد و گفت: -درکت میکنم سامیار..کاش کاری از دستم برات برمیومد ولی به سوگل و مادرجون که نگاه میکنم میبینم هیچ راهی جز خوردن اون نوشیدنی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 14

  سرش را کمی کج می‌کند… از حالت نگاه اقیانوسی‌اش وحشت دارم و او با همان سلاح، جانم را به لبم می‌آورد.   – اون شب، اینجا، چیکار می‌کردی؟   بغض توی گلویم می‌شکند… چانه‌ام می‌لرزد و نگاه او، فاخرانه در تمام اجزای چهره‌ام می‌چرخد.     – کسی فرستاده بودت اینجا؟ خودت خواستی که بیای زیرم؟!   حالت تهوع

ادامه مطلب ...

چت روم*لحظه های آخر سال*111

آخرای ساله امسالم گذشت ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺑﺎﺧﺘﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻧَﻔَﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﻧَﻔَﺲ ﺍُﻓﺘﺎﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﻥ ﺍﻻﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺨﻨﺪَﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ «تولد» ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﺭﻓﺘﻦ «مرگ» ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧَﻤﻮﻧَﻦ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﯿﻠﯽ

ادامه مطلب ...
رمان عشق با چاشنی خطر

رمان عشق با چاشنی خطر پارت 126

  صدای موزیک زیادی بلند بود. آدم ها سریع در حال رفت و آمد بودم اما من دنبال سروان میرفتم و با چیز هایی که میدیدم بیشتر تعجب میکردم. دختر پسر های لخت و نیمه لخت بودن و دستبند به دستشون بود. بعضی هاشون فرار کرده بودن و بغصیا ها هم گیر افتاده بودن و گریه میکردن و من تمام

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 6

      ترانه چندبار پشت سرهم در زد ولی کسی جواب نداد. دلش آشوب شد. ماهرخ گفته بود، بیاید و حال در را بازنمی کرد.     سریع با کلید یدک در را باز کرد و وارد خانه شد. در کمال حیرت ماهرخ را دید که نقش زمین شده و چشمانش نیمه باز هستند. نفس های بلند و عمیق

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 167

      ×××   فرزان*   نیشخند زنان خیره به عکس توی دستم بودم و فکرم رفته بود سمتی که نباید میرفت سمتی که کل عمرم ازش فرار میکردم و حالا با یه اتفاق کوچیک همش تو سرم‌ اون لحظه ها و اون خاطره ها تکرار و تکرار میشد و باعث میشد حالی که ازش می‌ترسیدم اود کنه! می‌دونستم‌

ادامه مطلب ...