3 فروردین 1402 - رمان دونی

روز: 3 فروردین 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 16

    لب‌هایم را روی هم می‌فشارم و با بغض و خجالت، تنها سرم را به چپ و راست تکان می‌دهم.   اخم کوری بین ابروهایش می‌نشیند و تلفن ثابت روی میز را سمتم می‌کشد.   – زنگ بزن پدر یا مادرت بیان.   بغضم می‌شکند، صدایم هم همینطور.   – خانم یه حواس پرتی ساده‌س، دیگه تکرار نمیشه قول

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 137

  نگاهم رو بینشون چرخوند: -چرا اینطوری نگام میکنین؟..   مادرجون با لبخند و مهربونی..سامیار پر از غرور و با افتخار..عسل با چشم هایی نم دار…   و اما سامان..با حرص و چشم هایی ریز شده از عصبانیت خیره شده بود بهم…   متعجب نگاهش کردم و لب زدم: -چته؟..   خودش رو کشید سر مبل و دست های توهم

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 8

    باز هم جای شکر داشت که در ان عمارت مخوف نبود. خانه حاج شهریار شهسواری زیادی لوکس و شیک بود. یک خانه باغ شیک درست در بهترین منطقه شهر…   ماهرخ بدون توجه به اطرافش یا حتی زیبایی باغ پشت سر شهریار وارد ساختمان شد.   شهریار حس غریب دخترک را درک می کرد اما آنقدر تخس بود

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 157

      جلوی آینه نشست و برس را روی موهایش کشید که چشم های ارسلان باز شد. کمی خودش را بالا کشید و خیره شد به نیمرخ گرفته ی دخترک… حواس یاسمین بهش نبود. غرق بود توی حال و دنیای خودش… برس را چنان با حرص توی موهایش میکشید که انگار باهاش سر جنگ داشت. پوست سرش از حرکات

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 171

    ×××     کلافه و ناراحت از رو تختم بلند شدم و ساعت حدودای سه چهار صبح بود ولی من خوابم نمیبرد و استرس این و داشتم که دوباره حس تنهایی و تجربه کنم چه حس ترسناکی! دلم می‌سوخت برای خودم که این طوری زندگی به بازیم گرفته شده بود… شده بودم عروسک خیمه شب بازی و با

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۷۸

      حرفی نمیزنه و از نگاش هم هیچی نمیشه فهمید‌..‌‌‌‌.       دلم پر میشه ازش.‌‌…یعنی همینقدر براش ارزش داشتم..‌‌‌‌.     _ این حرفا رو بیخیال فعلا…   دستش برا لمس صورتم که جلو میاد کنارش میزنم…       اخماش تو هم میره ولی اهمیتی نمیدم….     با دندونای کلید شده میگه: این اداها

ادامه مطلب ...