رمان آووکادو پارت 16
لبهایم را روی هم میفشارم و با بغض و خجالت، تنها سرم را به چپ و راست تکان میدهم. اخم کوری بین ابروهایش مینشیند و تلفن ثابت روی میز را سمتم میکشد. – زنگ بزن پدر یا مادرت بیان. بغضم میشکند، صدایم هم همینطور. – خانم یه حواس پرتی سادهس، دیگه تکرار نمیشه قول