20 فروردین 1402 - رمان دونی

روز: 20 فروردین 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 23

  〰〰〰〰 چند روزی بود هیچ اثری از شایگان نبود، از همان روزی که مرا دوباره کنار درِ مدرسه پیاده کرده بود انگار گم و گور شده بود.   درست مثل همان ده روز بعد از آن شب… شاید هم رفته بود تا وحشتناک‌تر از قبل برگردد.   رابطه‌ی بین ماجد و حسام کمی به هم خورده بود و من

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 176

    شایان با درد چشم بست و محمد مثل فشنگ توی ماشین پرید. _اقا بریم… آقا… ارسلان، از شوک درآمده نگاه سرخش برگشت سمت آسمانی که خدایش، خیلی سال پیش، فراموشش کرده بود. انگار طوقی سیاه دور گردنش بود که نفسش هی تنگ تر میشد. نمیفهمید مغزش را چرا فرمان تعجیل نمیداد و چسبانده بودش به زمین. باران روی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

ادامه مطلب ...
رمان قایم موشک

رمان قایم موشک پارت 22

اگه سیانور داده بودم بهش با اشتیاق بیشتری می‌خوردش تا این ترکیب سمی! سریع از جاش بلند می‌شه و سمت دستشویی حمله می‌کنه. تند تند عق می‌زنه و اون محتویات سمی رو بالا میاره. بین عق زدناش هر از گاهی یه چهارتا فحش هم نثار من می‌کنه. منم صورتم رو می‌شورم و سعی می‌کنم به موهای بهم چسبیده‌ی شیریم بی

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 175

    یاسمین سرش را پایین انداخت. سینه اش برای تنفس بیشتر یاری اش نمیکرد. بغض داشت به جان خودداری اش میفتاد. _خواهش میکنم، یکم صبر کن. تو اگه بخوای همه رو صف میکنی تا پیدام کنن… اما این فاصله… شاید بد نباشه. بذار یکم دور باشیم…     صدای ارسلان تحلیل رفت. نفس هایش هم… تکه های وجودش با

ادامه مطلب ...

صدای سکوت پارت ۱۹

امیر جواب داد – چون اونم برای مامانش نگرانه‌. هدیه – باشه حالا بریم خونه دیگه؟ هدیه می توانست از نگاه پویا نگرانی،ناراحتی و خستگی را بفهمد اما نمی‌توانست جلوی امیر این همه احساس را بروز دهد. به خانه رسیدند، اما در راه برای امیر کمی خوراکی خریدند تا حداقل کمی سرگرم شود. اما او باز هم چند وقت یک

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 174

    _چرا مثل جزامیا بهم نگاه میکنی؟ بخدا من همون مردی ام که هرشب تو بغلش بودی. یاسمین… _فقط… برو بیرون! جان کند تا همین سه کلمه از دهانش درآمد و… ارسلان را انگار از گور بیرون آورده و نشانده بودند به تماشای کارنامه ی اعمالش! _بذار حرف بزنم… یاسمین درمانده دستش را بالا آورد و انگشت کشید سمت

ادامه مطلب ...

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 144

    نگاهش سرد شد و پوزخندی زد: -چرا؟..   با التماس صداش کردم: -سامیار..حالش خوب نیست..   مثل بچه های لجباز اما ناراحت نگاهم کرد که سرم رو با تمنا روی شونه ام کج کردم و با چشم و ابرو اشاره کردم تا کمی کوتاه بیا….   از جاش تکون نخورد و همینطور سرد به مادرجون نگاه می کرد…

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 15

      بوسیدن لب های ماهرخ آتش درونش را شعله ور کرد… لب های دخترک را بوسید اما عطشش بیشتر شد. تن سست ماهرخ زیر تن مردانه اش می لرزید اما نمی توانست ذره ای لب های خوش طعم او را رها کند…     عاقبت چشم بست و دو طرف صورت دخترک را گرفت و خودش را رها

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 184

    قاشق چنگالش و تو بشقاب غذاش گذاشت _اگه منظور حرفت اینه که گیتار دیگه ای دارم یا نه باید بگم ندارم… گیتار زدنمم برای دوره نوجوونیم بود و سرگرمی الان حتی نوتاشم یادم نیست!   زوم شدم تو چشماش _ یه درصد فکر کن که فکر کنم تو چیزی یادت میره… درضمن خیلی هم عالی که گیتار دیگه

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۸۷

        ساعت هفت نیمه و میون چندین ماشینی که داخل رفتن ماشین حاج رستایی رو ندیدم و این نشون از نیومدنش میده….   پارک خلوت خلوت میشه و جز خودم هیچکس دیگه ای نمیبینم…         بلند میشم و بدن خشک شده از سرمام رو تکون میدم..بسه هر چی نشستم…..       چه شب

ادامه مطلب ...