رمان آوای نیاز تو پارت 184 - رمان دونی

 

 

قاشق چنگالش و تو بشقاب غذاش گذاشت

_اگه منظور حرفت اینه که گیتار دیگه ای دارم یا نه باید بگم ندارم… گیتار زدنمم برای دوره نوجوونیم بود و سرگرمی

الان حتی نوتاشم یادم نیست!

 

زوم شدم تو چشماش

_ یه درصد فکر کن که فکر کنم تو چیزی یادت میره… درضمن خیلی هم عالی که گیتار دیگه ای نداری فکر کن قرار من هر روز و هر شب این گیتار خوشگل ایتالیایی و ازین پله ها هی بالا پایین کنم تا تو با صدتا زیر لفظی یه بله بدی و گیتار بزنی… البته اگه به بله تو برسه و یه وقت خدایی نکرده از دستم نیفته

 

خیره نگاهم میکرد که ادامه دادم

_از اون جایی که میدونم به وسایلت حساسی پس گیتار و میزنی

 

بازم سکوت کرد، شونه ای انداختم بالا و کم نیاوردم

_سکوتم علامت رضایت!

 

هیچی نمی‌گفت و نگاهش دیگه سنگین شده بود برای همین نگاهم و ازش گرفتم و نگاهی به کاسه‌ی خالی ترشی کردم… کاسرو گذاشتمش رو میز و ادامه دادم

_حالا به عدالت خانمم بگو برات ترشی بیاره!

 

بازم تو سکوت خیره بود بهم که توپیدم

_ای بابا چیه دوباره روزه سکوت گرفتی؟

 

نگاهش و ازم گرفت و نفس عمیقی کشید

_بعضی وقتا فکر میکنم با یه دختربچه لجباز هفت هشت ساله دارم یکی به دو میکنم تا حرف زدن با یه دختر بالغ بیست و خورده ای ساله!

 

 

×

 

 

با ذوق نگاهی به گیتار تو دستش انداختم که کلافه پوفی کشید…از جام بلند شدم و رو میز‌ش نشستم‌ و گفتم:

_چند دقیقه هی نگاه میکنی به گیتار بعد یه پوفی می‌کشی و نمیزنی دِ بزن دیگه…

 

توپید

_یادم رفته نوتارو!

 

_اصلا سازو چرا گذاشتیش کنار؟

 

نگاهش و به گیتار تو دستش داد

_دغدغم زیاد شد کم کم فراموش شد تو زندگیم

 

_حالا میزنی یادت میاد

 

صادقانه بدون این‌که نگاهشو بده جواب داد

_تا حالا جلو کسی نزدم!

 

شونه ای انداختم بالا

_من میشم اولین کسی که جلوش می‌نوازی

 

هیچی‌ نگفت که ادامه دادم

_بزن دیگه!

 

با مکث چشماشو بست و بعد دستش و رو تارای گیتار به حرکت دراورد… سکوت کردم و خیره نگاهش میکردم که بدون حرفی یا آهنگی موسیقی غمگین و آروم شروع به زدن کرده بود تقریبا خوب میزد ولی آخر سر صدای نوتش به اشتباه درومد که پوفی کشید و چشماش رو باز کرد

_نمیتونم!

 

_داشتی خوب میزدی بابا

 

حرصی نگاهم کرد و انگار دوست داشت زودتر از دستم خلاص شه این دفعه

_آوا گیر نده این یه موردو!

 

 

نفس عمیقی کشیدم و یاد آهنگای سیاوش قمیشی افتادم… تنها آهنگایی بود که تو فایلای مدسیقی ماشین فرزان پیدا میشد و لبخندی زدم و گفتم:

_یکی از آهنگای سیاوش قمیشی رو بخون جون من… شاید این طوری یادت بیاد نوتا!

 

با مکث نگاهش و ازم گرفت و هیچی نگفت که با یاد قسمتی از آهنگ‌ نوازش سیاوش قمیشی لب زدم

_میشه بشینی پیشمو و یه شعر برام بخونی…؟

 

نگاهش و بهم داد و لبخندی زد که با صدا خندیدم… بعد مدتی چشماش رو بست و دستاش رو گیتار به حرکت دراورد… دقیقا داشت ریتم آهنگ نوازش سیاوش قمیشی رو میزد و لبخند روی لبام شکل گرفت ولی با شنیدن صدای فززان لبخند از رو لبام رفت و فقط خیره نگاهش کردم!

داشت می‌خوند؟

_میشه نوازشم کنی وقتی گرفته حالم…

میشه ببندی بالمو آخه شکسته بالم…

میفهمی چی میگم بهت میبینی خستگیمو…

میشه بزارم پیش تو چند روزی زندگیمو‌..‌‌.

میشه بشینی پیشمو و یه شعر برام بخونی …

امشب یه کم تنها شدم میشه پیشم بمونی….

 

انگار یه بغضی تو گلوم داره شکسته میشه

اینجوری که پلکای تو هی باز و بسته میشه

میشه نوازشم کنی وقته گرفته حالم

میشه ببندی بالمو اخه شکسته بالم

 

به این جای آهنگ که رسید سکوت کرد و فقط دستش و رو سیمای گیتار می‌کشید و صدای دلنشینی پخش میشد ولی بعد مدتی باز شروع کرد خوندن که ناخوداگاه منم همراهیش کردم

_میشه نوازشم کنی وقته گرفته حالم

میشه ببندی بالمو اخه شکسته بالم

میفهمی چی میگم بهت میبینی خستگیمو

میشه بزارم پیش تو چند روزی زندگیمو

میشه بشینی پیشمو و یه شعر برام بخونی

امشب یه کم تنها شدم میشه پیشم بمونی

 

انگار یه بغضی تو گلوم داره شکسته میشه

اینجوری که پلکای تو هی باز و بسته میشه

میشه نوازشم کنی وقته گرفته حالم

میشه ببندی بالمو اخه شکسته بالم

میشه نوازشم کنی وقته گرفته حالم

میشه ببندی بالمو اخه شکسته بالم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روابط
دانلود رمان روابط به صورت pdf کامل از صاحبه پور رمضانعلی

    خلاصه رمان روابط :   داستان زندگیِ مادر جوونی به نام کبریاست که با تنها پسرش امید زندگی می‌کنه. اونا به دلیل شرایط بد مالی و اون‌چه بهشون گذشت مجبورن تو محله‌ای نه چندان خوش‌نام زندگی کنن. کبریا به‌خاطر پسرش تو خونه کار می‌کنه و درآمد چندانی نداره. در همین زمان یکی از آشناهاش که کارهاش رو می‌فروخته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زهر تاوان pdf از پگاه

    خلاصه رمان :       درمورد یه دختر به اسمه جلوه هستش که زمانی که چهار سالش بوده پسری دوازده ساله به اسم کیان وارد زندگیش میشه . پدر و مادرجلوه هردو پزشک بودن و وقت کافی برای بودن با جلوه رو نداشتن برای همین جلوه همه کمبودهای پدرومادرش روباکیان پرمیکنه وکیان همه زندگیش جلوه میشه تاجایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shaghayegh
Shaghayegh
1 سال قبل

نصف این پارت به اهنگ گذشت عاقا انصاف نیست ولی دمتون گرم اگه همینجوری پارتارو روز به روز بذارین

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x