رمان آووکادو پارت 25
لبم را تر میکنم. – بیا معامله کنیم. نگاهش برق میزند و ابرو بالا میاندازد، انگار از جسارتی که خرجش میکنم، خوشش میآید.. – خب؟! دستم را بلند میکنم تا مقنعه ام را بالا بکشم که امر میکند – تکون نخور، حرفت رو بزن. بیتفاوت به تحکم صدای او و ترس بیاندازهی خودم،