رمان حورا پارت 38
کراواتش را مرتب کردم. سعی میکردم نگاهم به چشمانش نیفتد، بغض امانم را بریده بود و میترسیدم با دیدن نگاهش، بغضم بترکد. داشتم همسرم را برای ازدواج دومش راهی میکردم. چند روز دیگر هم دست زنش را میگرفت و مقابل چشمانم به این خانه میاورد. هنوز هم نمیدانم به کدامین گناه به این عذاب دچار شدم،