روز: اردیبهشت ۱۳, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت ۴۶

      اشک‌هایم شر شر میریخت و بغض گلویم هر لحظه بیشتر میشد، شانه‌هایم میلرزید، و حالم هر لحظه بدتر میشد.   تیر اخر را صدای جیغ لاله و پشت بندش صدای بلند کل کشیدن زنان مهمانی زد.   صدای بلند هق هقم در صدای خوشحالی بیرون قاطی میشد و به گمانم کسی نمیشنید، دست و پایم میلرزید و

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت۲۶

محکم بغلش گرفتم و سرشو بوسیدم _نمیدونی تو این سه روز چی کشیدم دیگه نکن _چشم _کجا؟ _میرم شما بخابین خسته ای نگاهم رنگ شیطنت گرفت _کجا؟ دیر اومدی زود میخای بری؟ تازه بعد سه روز دلتنگی دستم بهت رسیده مگه میزارم بری؟ اصلا هم باهام چونه نزن وروجک که نمیتونی ازم فرار کنی زود لبامو گذاشتم رو لباش و

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت ۳۹

    نفس‌های ملورین تند شد. لبخندی شیرین کنجِ لبش نشسته و آهسته گفت:   – داری منو به خودت عادت میدی! زود به زود دلم واست تنگ میشه!   لب‌های محمد به دو طرف کش آمد.   گوشی را طوری محکم در دست فشرد که انگار جسمِ کوچکِ ملوریت را میانِ بازوهایش مچاله کرده است.   – پس تازه

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت ۱۹

      توی اون پولیور خاکستری و شلوار چند درجه تیره ترش، متفاوت از خود معمول و کت و شلوار پوشش بود.   با پوشیدن این لباس‌های نازک از سرما خوردن نمی‌ترسه؟   نمی‌دونه به خاطر ضعیف بودن بدنش باید بیشتر از خودش مواظبت کنه؟   یه لحظه به‌خاطر این بی‌توجهیش عصبانی شدم.   اما ثانیه‌ی بعدی به خودم

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت ۱۹۷

        ابروان یزدان بیشتر از قبل درهم فرو رفت و در یک آن از حالت دراز کش بلد شد که گندم بر روی تخت افتاد و او رویش خیمه زد .       ـ منظورت چیه ؟       گندم شانه هایش را درهم جمع کرد …………. انگار یزدان خوب بلد بود که او را

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت ۴۳

      درمونده سرمو بین دستام گرفتم   _نمیدونم !!   یکدفعه با چیزی که به ذهنم رسید صداش زدم و گفتم :   _حالا که همه چی رو برات تعریف کردم تو چیزی یادت نمیاد ؟؟   _در‌ چه مورد ؟؟   _در مورد اینکه دقیقا چه بلایی سرت اومده   _یه صحنه هایی تار و گنگ ،

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۳۰۵

        – اون جا بود که فهمیدم.. تو تمام این مدتی که من توی خواب غفلت و رویاهای مزخرفم با تو بودم.. کوروش بیکار ننشسته و واسه اون هدفی که داشتیم تلاش کرده.. گفت می دونستم همچین روزی میاد و تو به حرف های من می رسی.. واسه همین از موقعیتی که داشتم استفاده کردم و کار

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۰۴

    ×××     خیره بودم به دستمال توی دست فرزان که هزار تیکه شده بود اما بازم در حال خورد کردنش بود و اصلا حواسش نبود من دارم‌ نگاهش میکنم و انگار توی دنیا دیگه سِیر می‌کرد. وَ همه ی اینا نشون میداد قیافه بی‌تفاوتش فیلمه و استرس داره!… آروم سمتش رفتم و صداش زدم _فرزان!   متوجه

ادامه مطلب ...