رمان حورا پارت 46
اشکهایم شر شر میریخت و بغض گلویم هر لحظه بیشتر میشد، شانههایم میلرزید، و حالم هر لحظه بدتر میشد. تیر اخر را صدای جیغ لاله و پشت بندش صدای بلند کل کشیدن زنان مهمانی زد. صدای بلند هق هقم در صدای خوشحالی بیرون قاطی میشد و به گمانم کسی نمیشنید، دست و پایم میلرزید و