30 اردیبهشت 1402 - رمان دونی

روز: 30 اردیبهشت 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 54

        شنیدن اسمم بعد از مدتها، از زبان او شیرین بود اما، اینکه بخواهد من را به جایی برساند باب میلم نبود!   بدون نگاه کردن به انها لب زدم:   _ ممنون، اژانس خبر کردم…یکم دیگه میاد، شما برید!   لاله به توجه به من کفش به پا کرد و بیرون رفت. قباد مکث کرد، مقابلم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 53

      _ به نام؟   _ کیمیا کاشفی…   _ تا دو ساعت دیگه وقت هست، اگه تشریف بیارید راه میفتید در غیر این صورت نوبتتون میفته پس فردا!   هول شده سریع پاسخ دادم:   _ باشه باشه، میایم…ممنون!   با خدافظی سریعی تماس را قطع کردم و به کیمیا که منتظر چشم به دهانم دوخته بود

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 177

      با حرص میخندم و میغرم:   -بس کن تو رو خدا!   قیافه ی ناراحتی به خود میگیرد و حس میکنم… واقعا ناراحت و عصبی است!   -تو قول دادی حوری! من روت حساب کردم… چرا انقدر اذیتم میکنی؟!   بهت زده از طرز رفتارش میگویم:   -دیوونه دارم از دستت دیوونه میشم!   -نمیشه دیوونه بشی

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 44

    محمد نزدیکش شد و درست در یک قدمی‌اش ایستاد، با جدیت به چشم‌های درشت و سبز رنگش خیره شد و گفت:   – من همچین حرفی زدم الان؟   سر بالا انداخت و گفت:   – خب نه ولی منظورت چی بود؟ نکنه دیگه نمیخوای بیای اینجا نه؟   دست کوچکش را که لبه‌ی ژاکتش را به چنگ

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۰۶

      با چنان خشم و تعجبی بهم خیره ست که تو دلم هزار بار خودمو لعنت میفرستم برا اینجا اومدن و موندنم…..     وارد میشه و درو پشت سرش محکم میبنده….     از صدای بلندش تو جام میپرم و به بارمانی نگاه میکنم که با شنیدن بسته شدن در میچرخه و با دیدن حاج اقا اونم

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 26

    دکتر قبلا اخطار داده بود که با هر بار مصرف، اثربخشی قرصا کمتر و کمتر میشه.   باید مسکن‌های قوی‌تری بگیرم.   بدنم تقریبا به حد نهایی خودش رسیده.   به چراغ‌های روشن خونه و بعد هم ساعت مچیم نگاه نکردم.   ساعت از 11 شب هم گذشته بود.   تا حالا یا خوابیده یا خودشو توی اتاقش

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 204

        او هم آن اوایل ، وقتی برای اولین بار در این چنین پارتی هایی شرکت کرده بود ، حال و هوایی همچون گندم را داشت .       ـ نمی خوای صبحانت و شروع کنی ؟       گندم نگاهش را سمت چشمان منتظر یزدان کشید و ثانیه ای بعد نگاهش تا سینه های

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 9

#پارت_9 •┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•   به سمت آشپزخانه به راه افتادم و ظرف میوه را از دستش گرفتم. _مامان زودتر غذا رو بیار بخورن برن دیگه من هنوز کلی از کارهام باقی مونده.   چپ چپی نگاهم کرد. _عیبه خجالت بکش دختر، همین مونده به‌خاطر گِل بازی تو اجازه بدم عمه‌هات پشتم حرف در بیارن که خونه‌داری بلد نیستم.   اخمی کردم.

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 319

        شاید تو این شرایط.. احمقانه بود که بخوام به همچین چیزایی فکر کنم.. ولی دست خودم نبود.. خیلی از کارام دست خودم نبود وگرنه.. تا همین جا هم نمی اومدم.. پیش کسی که من و.. مقصر صد در صد می دونه.. تو افتادن برادرزاده اش رو تخت بیمارستان! به وسط حیاط که رسیدم.. مستاصل و درمونده

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت 218

    مثل کسی که تو شطرنج مهارت داره ولی کیش و مات میشه شدم! یه نگاه کلی تو صورتم کرد و بعد نگاهش و ازم گرفت و داد به روبه روش _مادرم هیچی نگفت ولی چشمای متعجب جاوید دیدنی بود آوا خیلی وقته برام خواهر شدی! دقیقا از وقتی که فهمیدم قراره تو حسرت بوسه کنار گوش و گردنت

ادامه مطلب ...