روز: خرداد ۱۴, ۱۴۰۲ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سال بد

رمان سال بد پارت ۹

    ***   میگرنِ لعنتی ! هووف ! بدترین درد دنیا بود … البته بعد از دردِ شکسته شدن کشککِ زانو !   می گفتند بعد از چهل سالگی خود به خود از بین می رود … و او هنوز پنج سال دیگر تا چهل سالگی داشت . در ضمن … از کجا می توانست مطمئن باشد که واقعاً

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۴۶

  اینبار پوزخندش را صدادار می‌کند تا به گوش آلاله برساند و با تفریح می.پرسد   – موش کوچولوی من و تو خونه حبس کردن؟! می.خوای بیام از اون سوراخ موش بیرونت بکشم خوشگلم؟!   – ازت متنفرم امید شایگان… از خودمم هم به خاطر حضور نحس تو توی زندگیم متنفرم. راحتم بذار حیوون.   بینی‌اش رابالا می‌کشد و پر

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۹۶

  درحال همراه کردن من با خودش میپرسد: -سرت گیج نمیره؟ سرگیجه و ضعف دارم ولی میگویم: -نه خوبم… من را پشت میز مینشاند و کاسه ی حلیم را مقابلم روی میز میگذارد. -حلیم دوست داری؟ دلم میخواهد بگویم که با تو زهرمار هم دوست دارم! -اوهوم… کنارم می نشیند و شکرپاش را برمیدارد: -جون! منو دوست داری؟    

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۲۴

  صدای خسته ی رسا دستی شد که او را از دنیای آشفته ی دیوانگی بیرون کشید و به زمان حال پرت کرد.   اگر رسا نبود قطعا در آن بیمارستان و در آن لحظه، با مرور گذشته از دست میرفت.   زبانش به سقف دهانش چسبیده بود و قدرت تکلمش را از دست داده بود که هر چه کرد

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۱۴

      با یادآوری موبایل و وسایل خودم میچرخم طرفش و میگم: میدونی وسایل من کجاست؟…       با یه نیم نگاه میگه: کدوم وسایل….   _ موبایلم….کوله م…   _ حتما خونست دیگه…الان میریم مطمعن میشیم….     به یاد خونش و بلاهایی که تو اون خونه سرم اومد با ناراحتی میگم: من دیگه پامو نمیذارم خونت….

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۹۵

  میکشد و سپس به شانه هایم فشار می آورد، تا بنشینم.   به اجبار می نشینم و او میگوید: -همینطوری بشین اینجا، تکونم نخور… باز بیفتی غش کنی، یه فصل کتکم از من میخوری… سرم را بالا میگیرم و میگویم: -آخه حالم خوبه… خم میشود و بوسه ی محکمی روی گونه ام میگذارد. خیلی محکم! یعنی یک دستش را

ادامه مطلب ...

دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۱۶۸

    کمی نگاهش کردم و بعد سرم رو پایین انداختم: -حق با تواِ..ببخشید..داری میری..   دوباره قطره های اشک روی صورتم جاری شد و با صدایی لرزون ادامه دادم: -ازم ناراحت نباش..   صدای ارومش تو گوشم نشست: -ناراحت نیستم..   با بی طاقتی از جام بلند شدم و اون هم کمی نگاهم کرد و بعد بلند شد…  

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت ۳۹

        حاج عزیز با عصبانیت عصایش را به زمین کوبید: برام معما طرح نکن شهریار، حرف اصلیت و بزن…!!!     شهریار اخم کرد. او هم همان اقتدار و نفوذ ناپذیر بودن حاج عزیزالله خان شهسواری را به ارث برده بود. خیلی محکم گفت: مهگل باید بره چون تهدیدیه برای ماهرخ… ماهرخ از خودش برای مهگل گذشت

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۳۳۲

        ولی نه لزومی داشت معذرت خواهی کنم.. نه این پشیمونی رو به زبون بیارم.. همین سکوت کافی بود که بفهمه بهش حق دادم و اونم جری تر شد و سر پا وایستاد.. – پیش میران بودی نه؟ نفسی گرفتم و سرم و به تایید تکون دادم.. با این که سوال و حدس خودش بود ولی با

ادامه مطلب ...
رمان آوای نیاز تو

رمان آوای نیاز تو پارت ۲۴۰

    پوفی کشیدم، پشتم و کردم به در دفترو ناخواسته از سر عادت لب زدم _اصلا به ما چه هان!؟ به ما چه که بهَم چی میگن دو ساعت یعنی در اصل به من چه چون به من ربطی نداره دیگه ولی به تو داره چون بابای تو دوست دارم دست بزارم دور گردن بابات اول حسابی اون عطر

ادامه مطلب ...
رمان بوسه بر گیسوی یار

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت ۱۹۴

  والله به خدا که حرفهایش را یکی درمیان می فهمم! یعنی ژستش… عضله هایش… سیکس پک هایش… پوستش… و کلا… بی لباس بودنش و اندام روی فرمش، هوش و حواسم را برده!   بالاخره با خود کنار می آیم که… خجالت بکشم و چشم بدزدم! نگاهم با پلک زدنی به سمتی کشیده میشود. -آهان… چند ثانیه ای همانطور می

ادامه مطلب ...