15 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 15 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 71

    برگه را به دستش می‌دهم که حتی نگاهش هم نمی‌کند و کنار لپتابش روی میز می‌گذارد. دوباره روی پاهایم جابه‌جا می‌شوم و انگشتانم را در هم قفل می‌کنم….   – الآن من چیکار کنم؟ برم؟   – کجا؟   لبم را تر می‌کنم… هجوم یکباره‌ی استرس باعث می‌شود کف پاهایم را محکم‌تر به زمین فشار بدهم و پوست

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 49

    حامی لبخند حرصی ای زد و دست داخل جیب هایش برد. بی تفاوت شانه ای بالا انداخت.   _ هنوز که زنم نشده حاج خانم، نامحرمم بهش! این اداهاشم فقط روی شما جوابه، منو نمیتونه خام کنه.   نگار لب برچید و چشمانش خیس شد. پلاستیک های خرید را میان انگشتانش فشرد و گفت:   _ چی میشه

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 298

    ارسلان همچنان به موجود کوچک میان دستانش زل زده بود   او کی تا این اندازه صبور شده بود؟   دخترک برای کلافه کردنش از هیچ تلاشی دریغ نکرده بود!   دوست داشت بداند کنار دلارای هم همینقدر ناآرام است و آتش میسوزاند؟   چطور هم کار‌می‌کرد و هم به بچه می‌رسید؟   او و علیرضا تنها یک

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت66

    طبقه‌ی چهارو میزنه… جلو میاد… چاقو رو توی جیبش میزاره. دست روی لبام میکشه: – این لبارو دادی اون بوسید‌؟ اشکم میریزه دست روی گونم میکشه: – اینارو چی؟ دستشو از زیر شالم رد میکنه و موهام چنگ میزنه: – اینارم اون بو کشید؟ سرم از درد بالا میاد ….. – چرا تو تموم نمیشی آرشام؟ چرا همه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 191

    بغض تو گلوم نشست و نگاهم رو با حرص ازش گرفتم..   سنگینی نگاهش رو روی نیمرخم حس می کردم اما برنگشتم نگاهش کنم…   ازش خیلی ناراحت شده بودم..چه فکری درمورده من کرده بود..من اینجا داشتم از دوریش دق می کردم….   کمی بینمون سکوت برقرار شد و من تو حال و هوای خودم بودم و هی

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 64

        ترانه که رنگش پریده بود. خواست حرف بزند که با ورود چند نفر کت و شلواری و دو مردی که لباس عربی پوشیده بودند، بدتر خوف کردند…   فرهاد اخم کرد… – باید بریم…!!! اصلا حس خوبی ندارم…!!!     ماهرخ بی معطلی دست ترانه را گرفت و قصد رفتن کردند که یکی از همان مردان

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 386

          انگار نمی دونم زودتر زنگ نزد تا یه وقت خرج مراسم روی دوشش نیفته! چرا داییم نمی خواست بفهمه که من خط به خط افکارش و حفظم و انقدر خودش و پیشم کوچیک نمی کرد. – مردمی که راضی می شن من تو این وضعیت.. ده بیست میلیون خرج کنم واسه گرفتن یه مراسم آبرومند

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت65

    گیج نگام میکنه… – هان؟ – هان و زهرمار ! – اهل شوخیم نیستی بگم داری شوخی میکنی سگ مصب! فقط نگاش میکنم فحش ناجوری میده و میپرسه: – تو آدرس خونه‌ی برادرتو نداری؟ خون سرد میگم: – ندارم – خب چرا؟ چرا مرتیکه روانی؟ – دعوای بدی کردیم یه دعوای تقریبا ناموسی اون ور آب بودم این

ادامه مطلب ...