24 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 24 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 52

    چهره ی پریشان و سر و وضع آشفته ی حامی بیشتر از درد خودش، قلبش را می آزرد. حال هیچکدامشان خوب نبود…   دود اسپند که توی صورت حامی فوت شد، کلافه سرش را بلند کرد و با سرفه ی کوتاهی دستش را تکان داد.   دود را از مقابل خود کنار میزد و دیدن فردی آشنا از

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 74

    – نه با تو نیستم، گفتم برو آماده شو حال ندارم دو ساعت منتظر لخت شدنت بمونم.   حالم به هم می‌خورد از طرز حرف زدنش… دیگر صدایی از جانب دختر نمی‌آید و امید صدایش را بالا می‌برد   – آلا بیا برو حوصله غش و ضعف تو رو اصلا ندارم.   با همان رعب و وحشت در

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 46

  『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_46     دستاش رو داخل جیبش فرو برد که باعث شد پیرهن مشکی و تنگش، رو قسمت های سرشونه و سینه کشیده بشه و عضلاتش رو بهتر و بیشتر، به نمایش بذاره.   نگاهم رو از عضلات پیچ در پیچش گرفته و به چشماش دوختم. نمیخواستم نگاهم حتی یه میلی متر از چشماش، فاصله بگیره!  

ادامه مطلب ...

چت روم” دختران آفتاب”۱۴۴👩🏻‍🌾

 ‌  ‌دختر بودن یعنی…… دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن ! دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن ! دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی … دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟! دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر و خاله و عمه ت هستن دختر بودن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 194

    با کنجکاوی پوشه رو توی دستم جابجا کردم و گفتم: -اِ راستی..چیه این؟..   قبل از اینکه سورن بتونه چیزی بگه و بدون اجازه، پوشه رو باز کردم و نگاهی به داخلش انداختم….   با هر برگه ای که می خوندم چشم هام گردتر میشد و نگاهم بهت زده تر…   نمی تونستم چیزی که می خوندم رو

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 68

        هنوز وارد آسانسور نشده بود که بهزاد نامش را صدا زد… برگشت و با دیدن اخم های درهم بهزاد متعجب گفت: چیزی شده…؟!   -برای چی رفتی…؟!   لبخند زد: فکر نکنم سرخر خواسته باشین…!!!   بهزاد چشم غره ای رفت: به نظر تو من ادمی هستم که بدون محرمیت کاری بکنم…؟! اون دوست دیوونت هم

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت84

فصل دوم     اون قدر عصبیه که دارم از ترس سکته میکنم، از ترس قلبم رو دور تند افتاده، حتی فکرشو نمیکردم م.س.ت.ی.ش که بپره… رابطش که تموم شه، حالش که یکم جا اومدش اینقدر عصبی شه… جلو میاد… عقب میرم… دادمیزنه جوری که دستامو میذارم رو گوشام – توخیلی گ.و.ه خوردی موندی اینجا… آخه الاغ… آخه بی‌شعور نفهم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 394

          در و باز کرد ولی هنوز میل به بیرون رفتن نداشت و برای اولین بار حس کردم که داره از اون فاصله.. با دلتنگی و شایدم.. حسرت.. به منِ خشک شده وسط خونه ام نگاه می کنه.. تا بالاخره رفت بیرون و در و بست! نمی دونم شایدم فقط حس کردم که نگاهش همچین معنی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 300

    دلارای جمله اش را نشنید تنها دخترکش را دید که در آغوش علیرضا از کلاب دور می‌شوند   وحشت زده صدایش را بالا برد   _ کجا میبره بچه‌ی منو؟ حق ندارید ازم دورش کنید   خواست سمتشان قدم بردارد که بازویش میان دستان آلپ‌ارسلان اسیر شد   سرش گیج میرفت و تعادل نداشت   بی جان جیغ

ادامه مطلب ...