رمان تارگت پارت 394

5
(3)

 

 

 

 

 

در و باز کرد ولی هنوز میل به بیرون رفتن نداشت و برای اولین بار حس کردم که داره از اون فاصله.. با دلتنگی و شایدم.. حسرت.. به منِ خشک شده وسط خونه ام نگاه می کنه.. تا بالاخره رفت بیرون و در و بست!

نمی دونم شایدم فقط حس کردم که نگاهش همچین معنی و مفهومی داشت و تو این شرایط.. که انقدر حس و پیش بینی هام غلط از آب در می اومد.. بهتر بود که دیگه هیچ وقت به میران و رفتار و حرکاتش.. فکر نکنم!

یه کم که گذشت صدای پارس کردن های پشت سر هم ریتا به گوشم رسید و با همه ناتوانی چشمام و بستم و هرچقدر سعی کردم نتونستم قدم از قدم بردارم.

فکر چشم تو چشم شدن دوباره با میران.. بعد از گندی که با رفتار احمقانه ام زدم.. انقدر وحشتناک و آزار دهنده بود.. که قید خدافظی با ریتا رو بزنم و از جام تکون نخورم!

تا این که بالاخره با صدای بسته شدن در حیاط و دور شدن پارس های پی در پی ریتا.. که شک ندارم این بار به خاطر من بود.. زانوهام دیگه توانشون و از دست داد و همون جا رو زمین فرود اومدم..

ولی اون کافی نبود.. دلم می خواست تبدیل به یه قطره آب بشم و کامل تو زمین فرو برم.. تا دیگه مجبور نشم نه چشمم به کسی بیفته و نه تو آینه خودم و با این حجم از شرمندگی و خجالت ببینم.

نمی دونستم باید دقیقاً کی و لعنت کنم.. خودم و رفتار عجولانه و بدون فکرم و که فقط باعث آبروریزیم شد؟ یا میرانی رو که انقدر تغییر کرده بود که از منِ برهنه شده رو به روش.. به راحتی آب خوردن گذشت.. بدون این که حتی بخواد چند ثانیه به بدن لختم خیره بشه.. مثل اون موقع ها که با نگاهش.. نقطه نقطه بدنم و سوراخ می کرد!

یا شایدم باید کوروش و لعنت می کردم که با حرف های اون روزش.. ذهن من و انقدر آشفته کرد که بخوام برای پیش گیری از هر اتفاقی.. همچین حرکت احمقانه ای انجام بدم.

 

 

 

 

 

 

چشمام و با درموندگی محکم بستم و دو قطره اشکی که توش حلقه زده بود بیرون ریخت.. پس.. پس همه این تعقیب و گریزا.. به خاطر ریتا بود؟

شاید اون شب به خاطر ریتا یواشکی اومد تو خونه.. ولی اون روز که سر قبر مامان.. حضورش و پشت سرم حس کردم چی؟ اون روز که جلوی شرکت مرتضوی نزدیک بود با ماشین بهم بزنه چی؟ این که به گفته کوروش.. دست رو کاری گذاشته که من مجبور بشم مدام باهاش چشم تو چشم بشم چی؟ همه اینا هم به خاطر ریتا بود؟

سرم و پایین انداختم و با نهایت عجز و بیچارگی زدم زیر گریه.. حتی اگه میران بلوف زده باشه.. کاری که من انجام دادم.. مسخره ترین حرکتی بود که از یه آدم عاقل برمی اومد!

تصور اون لحظه ای که با بالاتنه نیمه برهنه جلوی میران وایستاده بودم و اونم داشت با تعجب نگاهم می کرد.. قابلیت این و داشت که همین الآن برم تو آشپزخونه و هرچی قرص و دارو دارم و توی شکمم خالی کنم..

خدایا.. من چی کار کردم؟!

×××××

ماشین و جلوی در بزرگ ورودی خونه جدیدی که هنوز بهش عادت نکرده بودم نگه داشتم و بعد از بالا رفتن در برقی خواستم برم سمت پارکینگ..

ولی با دیدن چراغ روشن اتاقک سرایداری داخل حیاط که فکر می کردم قراره همیشه بلا استفاده بمونه و مرد میانسالی که سریع ازش بیرون اومد و داشت نزدیک می شد.. ماشین و همون جا نگه داشتم!

با تعجب شیشه رو کشیدم پایین و پرسیدم:

– شما این جا چی کار می کنید؟

– سلام آقا.. شما باید آقا میران باشید!

سرم و به تایید تکون دادم و منتظر موندم جواب سوالم و بده که گفت:

– من مجتبی رحیمی ام.. خانوم محمدی استخدامم کرده! به عنوان نگهبان! اگه اجازه بدید.. شبا هم همین جا.. تو این اتاق سرایداری می مونم. کارای باغبونی هم خودم انجام می دم.. خریدی چیزی داشتید هم.. در خدمتم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۷ ۱۰۲۷۲۵۰۲۱

دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور 0 (0)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این…
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20231120 000803 363

دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار 5 (1)

1 دیدگاه
    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۲۸۲۵۳۰۴

دانلود رمان عاشک از الهام فتحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۹ ۲۱۰۲۱۸۰۲۹

دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 4 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
InShot ۲۰۲۳۰۲۱۱ ۱۹۵۵۲۰۶۸۰

دانلود رمان بن بست 17 pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رمانی از جنس یک خونه در قدیمی‌ترین و سنتی‌ترین و تاریخی‌ترین محله‌های تهران، خونه‌ای با اعضای یک رنگ و با صفا که می‌تونستی لبخند را رو لب باغبون آن‌ها تا عروس‌شان ببینی، خونه‌ای که چندین کارگردان و تهیه‌کننده خواستار فیلم ساختن در اون هستن،…
عاشقانه بدون متن e1638795564620

دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (8)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
9 ماه قبل

زیباست

Bahareh
Bahareh
9 ماه قبل

بالاخره رفت تو ذهن میران.

یه رهگذر
یه رهگذر
9 ماه قبل

منظورش از خانم محمدی عمه ای میران بود ؟

بهاره
بهاره
9 ماه قبل

ایشالا که اخرش به خوبی و خوشی تموم میشه

SAMA
SAMA
9 ماه قبل

بالاخره نویسنده از توی درین در اومد 😂😂🤲

Maman arya
Maman arya
پاسخ به  SAMA
9 ماه قبل

🤣

SAMA
SAMA
پاسخ به  Maman arya
9 ماه قبل

مدیونی منحرف شیییی😂😂😂☝

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x