27 مرداد 1402 - رمان دونی

روز: 27 مرداد 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 8

      در حالی که گریه می‌کرد جیغ زد – گریه نمی‌کنم… من الان می‌خوام بکوبم تو اون صورتت     دخترکش با حرص حرف می‌زد و این نشون می‌داد از این که نمی‌تواند واقعا این کار رو عملی کند آشفتست میکائیل خیره به اشک هایی که روی صورت رز می‌ریخت شد و با حالتی پشیمان گفت: – بهت

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 50

        با خودش زمزمه می‌کرد: «مست است و هوشیارش کنید خواب است و‌ بیدارش کنید بگید فلونی اومده اون یار جونی اومده…»   تق، در را بست و دل من هری ریخت.   حال عجیبی داشت؛ عصبانی دیده بودمش، کلافه، مصمم. ولی چیزی بود شبیه «حیران».   _ شما حالتون خوبه، آقا؟   به‌سمت میز رفت و

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 11

          گلین که لحن جدی خسروخان را میشناخت لب زد:   _ ممنون اقاخان…چیزی نیاز ندارم فقط…   مکث کرد، نمیدانست در حضور نریمان گفتنش درست است یا نه، اما باید این قائله‌ها ختم به خیر میکرد، نمیتوانست پنهانی با مردی باشد که به زودی زن‌دار خواهد شد!   _ فقط چی؟ چیزی میخوای؟   زبان

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت91

فصل دوم   تلخ میگم:   – فکر میکنی خوشحال میشه؟ اون اگه میخواست منو ببینه نمیفرستادمون اون طرف…. نمیگم خودم نمیخواستم برم… میخواستم… اما دلم مراقبتشم میخواست…دلم حمایتشو میخاست، شاید اگه پیش خودت میموندم.. باهات لج نمیکردم… این قدر بدبختی گریبانمو نگرفته بود!من انتخابم اشتباه بود اشتباه کردم شمام پشتمو خالی کردین، وقتی یه دختر راهو اشتباه میره و

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 301

      دلارای بی حال نالید   _ دختر منه   پاهایش لرزید ارسلان بازویش را نگه داشت تا زمین نخورد   _ پدرش منم!   دلارای چشمانش را بست   دنیا روی سرش آوار شده بود   کاش می‌مرد اما دخترکش را نمیگرفتند کاش مرده بود….   با اشک هق زد   _ بچه‌ی من پدر نداره بچه‌ی

ادامه مطلب ...
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت90

فصل دوم   “تو میخواستی که هیچ مرزی نمونه خودت خواستی خودت گفتی یکی شیم تو بودی گفتی لازمه به وقته اسیر بازیای زندگی شیم خودت مسبب خاطره هایی… تو این شب گریه هارو شاد کردی..»   همه متعجب خیره‌ی اشکام موندن…. _صدام گرفته… آرشام کلافه زمزمه میکنه – گندم؟ من اما فقط اشکام میریزه و میخونم:   « چه

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۴۷

      *   مادرش با ناراحتی نگاهش رو به دختری که دراز دراز افتاده رو تخت میندازه …دلش براش میسوزه ولی تاوانی بی آبرویی همینه…همین که تا الان داره نفس میکشه خودش معجزه ست…صورت کبودش رو از نظر میگذرونه و رو به پسری که آروم و قرار نداره با گریه می ناله: رضا جان…قربونت برم آروم باش مادر…گناه

ادامه مطلب ...