رمان رز های وحشی پارت 8
در حالی که گریه میکرد جیغ زد – گریه نمیکنم… من الان میخوام بکوبم تو اون صورتت دخترکش با حرص حرف میزد و این نشون میداد از این که نمیتواند واقعا این کار رو عملی کند آشفتست میکائیل خیره به اشک هایی که روی صورت رز میریخت شد و با حالتی پشیمان گفت: – بهت