4 شهریور 1402 - رمان دونی

روز: 4 شهریور 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 95

      شانه بالا انداختم: _ فکر میکردم از استرسه، و اینکه…جلوگیری هم نمیکردم، میگفتم شاید باردار بشم…   نگاهم لحظه‌ای به روی انها نمسگشت، اما فشرده شدن دستم میان دست کیمیا را حس میکردم: _ باشه، چرا با خونواده‌ت در میون نذاشتی؟   نگاهم خیره به دکتر ماند، چه میگفتم؟ مثلا به انها میگفتن عادت نمیشوم؟ بیخیال… _

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۵۰

      دستم رو به دیوار میگیرم و با کمکش رو نیمکت سنگی گوشه ی پیاده رو میشینم….     مسیر طولانی رو پیاده اومدم و حالا پاهام حسابی درد گرفته…..   دکتر گفته نمیتونی طبیعی بچه ت رو به دنیا بیاری و باید سزارین شی….گفت پیاده روی نداشته باش چون برات خوب نیست..‌‌…آمپول زدم تا از تولد زودرسی

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 241

      گندم انگار که حتی یک کلمه هم از حرف های او را نشنیده باشد ، با دست آرام بر گونه اش کوبید و لبش را گزید :       ـ خاک بر سرم ، چقدر من با این دختره رقصیدم . دیدم هی داره با لبخند نگاهم می کنه و ازم تعریف می کنه ها ،

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 52

    『آتـش‌شیطــٰان!』   ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_52   همونطور که چشمام بسته بود، با صدای آروم تری ادامه داد:   – هیچی نمی‌دیدم و هیچی نمی‌شنیدم! فقط و فقط صدای جیغ ها و شعله های آتیش بود.   چند نفر از پشت می‌کشیدنم عقب، اما زورشون بهم نمی‌رسید. دیوونه شده بودم و فقط به نجات مامان و سارا فکر می‌کردم.  

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۰

    سمانه انگار با این حرفم تعجب کرد و لب زد: _چه اتفاقی افتاده.؟ صدایم را پایین آوردم و زانو هایم را خم کردم و نشستم: _فرید با دوست دخترش دست به یکی کردند من و بدبخت کنن. چند ثانیه سکوت کرد.غرق فکر شده بود: _مگه فرید دوست دختر داره. صدایم گرفته شد متوجه نشدم چه میگویم با دست

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 403

        بی اهمیت به این که تو تاکسی بودم صدام و بالاتر بردم و توپیدم: – کم ذهن من و با این مزخرفات پر کن. هی تو گوش من می خونی که اون خطرناکه و قصد و نیت شوم داره.. ولی باز خودت من و میندازی تو دل خطر؟ اگه انقدر ازش می ترسیدی واسه چی از

ادامه مطلب ...