12 شهریور 1402 - رمان دونی

روز: 12 شهریور 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۲

  کمی سرفه ی کوتاهی کرد و گفت: _فرنود تویی؟من شرکتم ،اون منشیم بود برداشت. همانطور محکم با دستم به فرمون ضربه زدم،او مرا  کودن  تصور کرده بود غریدم: _باشه الان میام شرکت .. _نه امروز جلسه دارم . ماشین را روشن کردم و تمام حرصم را سر آن گاز بیچاره خالی کردم : _اشکال نداره من به جلست چیکار

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 81

      – من حرفی ندارم و سوار نمی‌شم خانم، اگه حرف دارید شما می‌تونید پیاده شید.   چهره‌اش را جمع می‌کند   – تو دیگه از کدوم کوه اومدی؟   بلافاصله جوابش را می‌دهم… به خاطر شوکگی چیزی به اصلان خان نگفته بودم، دلیل نمی‌شد در برابر این دخترک سانتال مانتال هم سکوت کنم   – از همون

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 201

        اشک هام رو پاک کردم و مبهوت و شکست خورده به زمین خیره شدم…   قلبم تیر می کشید و نفسم قطع و وصل میشد..   مثل همیشه دست به دامن اسپری ام شدم و من حتی از نظر جسمی هم سالم نبودم…   دلش رو به چیه من خوش می کرد و عاشقم میشد..  

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 76

      شهریار نمی دانست چه بگوید. مگر در گذشته چه اتفاقی افتاده بود…؟!     -مشکلش چی بوده…؟!   رامبد دستانش را در هم گره زد. نگاهی به بهزاد و سپس به شهریار کرد.   -حضور این اقا…     شهریار حرفش را قطع کرد. -بهزاد داداششه…!!!   رامبد لبخند زد: پس شما بهزاد خانی…؟!   بهزاد ابرویی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 412

      اون لحظه خود واقعیش بود و انقدر از دیدن من شوکه شده بود که نتونست تظاهر کنه و به خودش و احساساتش مسلط باشه.. واسه همین خیلی راحت تونستم.. عمق دلتنگی لونه کرده تو اون چشمای درشت تیره اش و تشخیص بدم و یه نفس راحت بکشم از این که.. میون احساساتش.. پای هیچ نفرتی وسط نیست!

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 98

        نگاهش که به حورا خورد مکث کرد، لباس‌هایش عوض شده بود و روی تخت کامل دراز کشیده شده بود، کلاه بیمارستان را به سر داشت و کیمیا هم سمت دیگر، سر پا ایستاده بود که با دیدن برادرش جلو رفت: _ داداش، یکم دیگه میبرنش اتاق عمل…   سر تکان داد و خیره‌ی حورایی ماند که

ادامه مطلب ...