21 شهریور 1402 - رمان دونی

روز: 21 شهریور 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 85

        می‌توانم صدای ضربان قلبش را بشنوم… صدای ضربان قلب خودم را هم می‌شنوم و کاش گوش‌هایم کر شود‌…   این دیگر چه طرز کوبیدن و تپیدن است؟   نگاه بالا می‌کشم… چشمان خمارش باعث می‌شود دلم توی سینه‌ام گم و گور شود و او مردمک‌های آبی رنگش را بین چشمانم چپ و راست می‌کند.   دستم

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 62

      ولوله ای که میخواست را میانشان انداخت. دیگر چه اهمیتی داشت که یک سمت صورتش از سیلی پدرش میسوخت؟   تمام این سالها آنقدر سوخته بود که دیگر با سوختن انس گرفته و عجین شده بود.   خانواده ی داماد علی رغم اصرارهای حاج خانم عزم رفتن کردند. حامی نزدیک شدن پسر را به خودش دید و

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 57

      _ پریناز، حواست رو جمع کن. دنبال دردسر نیستم. تو دوست‌دختر من هستی، با هم زندگی می‌کنیم، پدر و مادرت فوت کردن. اطلاعات بیشتر به کسی نده. با کسی گرم نگیر، درددل نکن، از من و خانواده‌م حرفی نزن. این مهمانی بیشتر یه محفل دوستانه‌س اما رقبای من هم حضور دارن. آدمایی که باید باهاشون مراقب برخورد

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 61

            – خب یه سوال دیگه!   منتظر بهم نگاه کرد که ادامه دادم: – درباره سالن ماساژ سحر کنجکاوم! چیشد که سالن اصلی تعطیل و به خونتون منتقل شد؟!   – این موضوع مال حدودا یک ساله پیشه! چه ربطی به این پرونده داره؟!   – بهرحال آتش سوزی از اون اتاق شروع شد،

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 205

    صدای خنده ی ارومش بلند شد و من با هول از جام بلند شدم و گفتم: -تو برو..من میز رو جمع میکنم..   اون هم بلند شد و گفت: -منم چایی دم میکنم..ظرف هارو بذار توی سینک، خودم بعدا میذارم تو ماشین…   -نه دیگه کاری که نداریم..خودم میذارم..   سرش رو تکون داد و رفت سمت چایی

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 80

      ترانه با لبخندی ضربه ای به بازوی شهیاد زد: چطوری گل پسر…؟ مراحمی جانم… بیا تو که قهوه های ماهرخ خوردن داره…!     شهیاد حین نشستن روی مبل های تمیز شده، سری تکان داد: بله واقعا جدا از قهوه اش، دستپخت بی نظیری هم داره…!     ماهرخ دسته چمدانش را گرفت و سمت اتاق خوابش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 420

        با شنیدن فامیلی درین یه لحظه هنگ کردم و نفهمیده سرم و برای ساحل تکون دادم.. هیچ درکی از منظورش نداشتم و منتظر بودم بیشتر توضیح بده.. که انگار از همین گیجی و تعجبم فهمید که من امروز اصلاً درین و ندیدم و سریع گفت: – نیومده بود؟ پس حتماً من اشتباه دیدم.. با اجازه! جلوش

ادامه مطلب ...