رمان گرداب پارت 205

5
(2)

 

 

صدای خنده ی ارومش بلند شد و من با هول از جام بلند شدم و گفتم:

-تو برو..من میز رو جمع میکنم..

 

اون هم بلند شد و گفت:

-منم چایی دم میکنم..ظرف هارو بذار توی سینک، خودم بعدا میذارم تو ماشین…

 

-نه دیگه کاری که نداریم..خودم میذارم..

 

سرش رو تکون داد و رفت سمت چایی ساز و منم با دست هایی که هنوز از حرف و لحن سورن می لرزید، مشغول جمع کردن میز شدم….

 

یهویی و خیلی انتحاری، یه چیزی می گفت و قلب من رو از جا می کند…

 

لبخنده محوی روی لبم نشست و با حس و حال خوبی شروع کردم به تمیز کردن ظرف ها و گذاشتن داخل ماشین ظرفشویی….

 

ماشین رو روشن کردم و باقی ماکارونی رو داخل ظرف در دار ریختم و گذاشتم داخل یخچال و گفتم:

-سورن بقیه غذارو گذاشتم داخل یخچال..هرموقع خواستی گرم کن بخور…

 

داشت چایی داخل فنجون ها می ریخت و گفت:

-باشه..دستت درد نکنه..برو تو سالن منم الان میام..

 

سرم رو تکون دادم و مانتو و شالم رو از پشتی صندلی برداشتم و بردم جلوی در به جاکفشی کمدی و بلندی که جای اویز داشت، اویزون کردم و برگشتم داخل سالن…..

 

قبل نشستن، نگاهم به تابلوی روی دیوار افتاد که کمی کج شده بود…

 

رفتم سمتش و صافش کردم و با صدای برخورد سینی به میز، سرم رو چرخوندم و به سورن نگاهی کردم و گفتم:

-ببین تابلو صاف شد سورن..

 

 

 

خودم هم چند قدم رفتم عقب و نگاه کردم..به نظرم صاف بود و سورن هم تایید کرد:

-اره خوبه..

 

چرخیدم و خواستم برم سمت مبل ها که متوجه شدم سورن با قدم های ارومی داره به طرفم میاد…

 

تو جام میخکوب شدم و خیره خیره و متعجب نگاهش کردم…

 

نزدیکم که رسید، دست هام رو بردم پشت کمرم و بی اختیار عقب عقب رفتم…

 

لبخنده کجی نشست کنج لبش و با حالت خاصی نگاهم کرد و باز هم اومد جلو…

 

هر قدمی که سورن جلو می اومد، من هم همون رو عقب می رفتم…

 

پشتم که به دیوار برخورد کرد، لبم رو گزیدم و سرم رو پایین انداختم و اروم صداش کردم:

-سورن!..

 

تو فاصله ی خیلی نزدیکی جلوم ایستاد و یک دستش رو روی دیوار کنار سرم گذاشت و لب زد:

-جان!..

 

چشم هام رو محکم بهم فشردم:

-چیکار میکنی؟!..

 

اون یکی دستش رو هم بلند کرد و موهای ریخته توی صورتم رو برد پشت گوشم و انگشت شصتش رو روی گونه ام کشید….

 

با همون صدای اروم لب زد:

-تشکر..

 

بی اختیار نگاهش کردم و با تعجب تکرار کردم:

-تشکر؟!..

 

 

 

لبخندش بیشتر کش اومد و نگاهش رو توی چشم هام قفل کرد:

-اره تشکر..

 

-برای چی؟!..

 

ابروهاش رو انداخت بالا و گفت:

-برای چی؟..ماه هاست از کار و زندگی انداختمت..حالا میگی برای چی؟…

 

یه جوری نگاهم می کرد که نمی تونستم نگاهم رو از چشم هاش جدا کنم…

 

دوباره لبم رو گزیدم:

-لازم نیست سورن..من اگه کاری هم کردم خودم دوست داشتم انجام بدم..اینقدر هی تعارف و تشکر نکن…

 

پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و چشم هام گرد شد و دلم لرزید…

 

نفس داغش توی صورتم می خورد و داشت حالم رو عوض می کرد…

 

سورن قبلا همیشه رعایت می کرد اما از وقتی برگشته بود، رفتارش خیلی بی پروا شده بود…

 

صورتم از خجالت داغ شده بود و توی جام جابه جا میشدم..

 

خنده ی ارومی کرد و پچ زد:

-چرا هی درجا میزنی؟..

 

چشم هام رو بستم و اروم صداش کردم:

-سورن..

 

و باز هم تکرار کرد:

-جان..

 

نمی دونستم چی بگم یا چکار کنم..بهتم زده بود و انگار قدرت هیچ حرکتی رو نداشتم…

 

با جدا شدن پیشونیش از پیشونیم، چشم هام رو باز کردم و خم شدن سرش رو روی شونه ام دیدم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۱ ۲۰۰۸۰۲۶۰۸

دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود…
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۶ ۱۰۵۵۵۹۲۹۹

دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو.
IMG 20230127 013632 7692 scaled

دانلود رمان به چشمانت مومن شدم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل…
IMG 20230127 013928 0412

دانلود رمان خطاکار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما…
رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته 5 (1)

5 دیدگاه
خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…
IMG 20230128 233556 6422

دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
⁦⁩
⁦⁩
8 ماه قبل

کشته مرده ی همن ولی اعتراف نمیکنن 😐😂

سارا
سارا
8 ماه قبل

نویسنده چرابلدنیستی اونطرف واینطرفوباهم درنظربگیری منظورسوگل وسامیار ،این چه وضعیه بچه سوگل چیشدخب،یکم به مخاطبات احترام بزاری بدنیست ها

Mahsa
Mahsa
8 ماه قبل

بیشتر بنویس خب ای بابااااا

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x