4 آبان 1402 - رمان دونی

روز: 4 آبان 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 104

      سرش را تکان می‌دهد و رو به رهام می گوید   – حواست بهشون باشه.   رهام می‌پرسد   – کجا می‌ری؟!   اخمی می‌کند و بدون اینکه جواب رهام را بدهد وارد اتاقک آسانسور می‌شود. دکمه‌ی لابی را می فشارد و دستش را همان جا کنار دکمه‌ها می‌گذارد و سرش را خم می‌کند.   اما با

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 81

        قرارداد اجاره را فسخ کردند، خانه ای که از بودن درونش بیزار بود را پس دادند، لوازم کهنه ای که دیدنشان روحش را می آزرد رد کردند… اما آرام نبود.   در خانه ی حاج سلطانی بزرگ، در اتاق تک فرزندش، به عنوان عروسش، با عزت و احترام نشسته بود… اما آرام نبود.   شک نداشت

ادامه مطلب ...

رمان آخرین بت پارت 7

      حنا دست‌هایش را روی لب‌هایش گذاشته بود و می‌گریست. این‌بار نه برای خودش که احد را از دست داده و برای همیشه از دیدن چشم‌های پر ایمانِ امیرمهدی محروم مانده بود. این‌دفعه، فقط برای دلِ آن‌ها گریه کرد که آن شب، در میان کوهستان‌های شمال و وهمِ مرگ، چقدر تنها بودند. برای آن‌ها، دردناک‌تر از هروقتی گریه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 223

      تن لرزونم از لحن و تهدیدش، بدتر به لرز افتاد و سعی کردم ضعفم رو نشون ندم: -هیچ غلطی نمیتونی بکنی..به یه تار موش اسیب بزنی چشممو به همه چی میبندم و خودم میکشمت کاوه..سوزن بشی تو انبار کاه بازم پیدات میکنم و اونوقت یه کابوسی برات میشم که زندگی گوهی الانت برات بشه ارزو……   دوباره

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 106

🔥♥️♥️♥️🔥«آتش شیطان»🔥♥️♥️♥️🔥             همه به سمت دایان برگشتن، اما من خشک شده به رو به رو نگاه می‌کردم.   اینجا چیکار می‌کرد؟؟ منو چطوری پیدا کرده بود؟!   نکنه به تلافی دیشب، آبرومو جلو بچه ها ببره! با مکث به سمتش برگشتم که دیدم مستقیما با یه لبخند کج، بهم خیره شده.   بقیه دخترا

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 98

        -ماهرخ جان مادر بخور جون بگیری…!   بشقاب را کنار زد. -وای ماه منیر حالم بد شد… نمی خوام دیگه سیر شدم…   ماه منیر چشم غره ای رفت:  خیلی هم خوبه،  می دونی چقدر مقویه…؟!   -ماه منیر به جان خودت از ابگوشت بدم میاد…!   -وا مگه کسی هم هست از گوشت بدش بیاد…؟!

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۶۴

    بی توجه به حرف زدن و سوال های پشت سر هم روژان و روژین از پله ها بالا میره.‌…   در اتاق پدر مادرش بازه و صدای حرف زدن پدرش رو به راحتی میشنوه….همون سمت میره و با هل دادن در وارد اتاق میشه….   نگاه پدرش با شنیدن قدمهاش سمتش کشیده میشه….   به چهره و ریخت

ادامه مطلب ...