22 آذر 1402 - رمان دونی

روز: 22 آذر 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 123

  به بخش مراقت‌های ویژه که منتقل می‌شود، با اجازه‌ی دکتر، یک به یک از پشت شیشه ملاقاتش می‌کنیم… ابتدا اصلان خان می‌رود و سپس رهام… من هم بغض کرده می‌مانم تا آخر سر بروم و از بی‌تابی‌ام خجالت می‌کشم… گان می‌پوشم و با راهنمایی پرستار پشت شیشه‌ای می‌ایستم که او داخل اتاق روی تخت خوابیده…‌ مانیتوری که کنارش قرار

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 123

  _ اگه خوبی پس اینجا و توی این وضع چیکار می‌کنی؟ _ مامان… دستمو اروم فشار داد. _ باشه باشه خودتو خسته نکن صبرکن دکترو صدا کنم‌. فرصتی برای حرف زدن بهم نداد و از اتاق بیرون رفت. به اتاق و مبل خالی نگاه کردم… هیچ خبری از اونی که برای دیدنش بی‌تاب بودم، نبود. دکتر اومد و معاینه‌م

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 40

    ***   سکوت کرده بودم … ولی تمامِ سرم پر از فکر آن مهمانی بود !   دست خودم نبود که نمی توانستم ذهنم را از خیال پردازی آزاد کنم . هر آدمی نقطه ضعفهایی دارد ، و نقطه ضعف من هم احتیاجِ مبرم و دل ضعفه آورم به شرکت در چنین ماجراجویی هایی بود ! آنقدر که

ادامه مطلب ...

رمان دلارای پارت 316

      خواست دور شود که قدم اول پایش روی جغجغه‌ی هاوژین رفت   دلارای خواب آلود از صدای جغجغه چشم باز کرد و نالید   _ ببین داغ نشده باشه   ارسلان مطیعانه پشت دستش را روی پیشانی بچه چسباند   _ تب نداره   دلارای سری تکان داد و چشمانش را بست   دقیقه ای زمان نبرد

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 151

            – بحث طرفداری نیست، فقط…   نذاشت جملم رو کامل کنم. میون حرفم پرید و با لحنی عصبی غرید:   – طفره نرو تابش، میدونی منظورم چیه!   حالا نگاه و توجه مامان هم معطوف من شده بود. نفس عمیقی کشیده و یه راست رفتم سر اصل مطلب:   – قانون و عرف میگه

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 150

              دم عمیقی گرفته و گفتم:   – راستش نمیدونم چطوری بگم! حتی نمی‌دونم چطوری براش مقدمه چینی کنم که قابل هضم تر باشه؛ اما هرکاری هم که بکنم باز هم خبر شوک برانگیزیه!   مامان میون حرفم پرید و غرید:   – بگو دیگه دختر جون به لب شدم از دستت!   زبونی

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 149

              با حرفش به تندی نگاهم رو به ساعتم دوختم. ساعت یه ربع به ۶ بود!   – یکم دیگه صبر می‌کردی مادر من. الکی اون بنده خدا رو هم نگران کردی!   همونطور که به مسیرش ادامه میداد، جواب داد:   – یجوری نگفتم که نگران بشه، گفتم دلم برات تنگ شده!  

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 148

              کت و شالم رو همون اول در اورده و آویزون کردم. باهم وارد آشپزخونه شده و پشت میز نهارخوری نشستیم.   وقتی سیمین خانوم رو اون اطراف ندیدم، از مامان پرسیدم:   – مامان سیمین خانوم کجاست؟!   چایی خوش رنگی جلوم گذاشت و با لیوان چای خودش، رو به روم نشست.  

ادامه مطلب ...