رمان ماهرخ پارت 116
فکر و اعصاب بهزاد بهم ریخته بود. ترانه داشت چه می کرد البته نمی توانست خورده هم بگیرد چون که ماهرخ برای همه اشان عزیز بود. حرف کشیدن از ترانه خودش پروسه جداگانه ای داشت که این بشر برای آنکه حرف نزند، جوری او را می پیچاند که در اخر سر از تخت خواب در می آورد…. آخرین پرونده