2 دی 1402 - رمان دونی

روز: 2 دی 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 128

  – می‌خوام تمیزش کنم… سرش را کج می‌کند – می‌خوای دست بکشی رو خشتکم؟! انگار آب داغ روی سرم می‌ریزند و هجوم خون به صورتم را حس می‌کنم… می‌خواهم عقب بکشم که اجازه نمی‌دهد – فکر کردی من باهات می‌خوابم که خودت رو می‌مالی بهم؟! با دندان‌های روی هم فشرده شده تقلا می‌کنم تا دستم را از میان پنجه‌ی

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 119

  کاملا متوجه منظورش بود و می دانست مهراد یک روانی به تمام معناست… -ماهرخ چرا به من زنگ زد…؟! ترانه کلافه گفت: خیلی داری سوال می کنی بهزاد…! اخه چطور پلیسی هستی که متوجه نمیشی… ماهرخ اگه به شهریار می گفت که امکان داشت از زور خشم و تعصبش بره اون مهراد و بکشه و بعدش هم همه چیز

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 243

  سرگرد که متوجه شد توان بلند شدن رو نداره، دستش رو زیر بازوش انداخت و کمکش کرد بلند بشه… سورن با کمک سرگرد و با تکیه دستش به دیوار، روی پاهاش ایستاد و درجا کمرش خم شد… سرگرد با دلسوزی نگاهش کرد: -قوی باش پسر.. سورن سری به دو طرف تکون داد و با درد کمرش رو صاف کرد…

ادامه مطلب ...

رمان آتش شیطان پارت 160

              بالای دستور پخت لازانیا، پیام جدیدی از آزاد به چشمم خورد.   اینقدر از پیام دادنش تعجب کردم که کفگیر چوبی رو سریع کنار گذاشته و پیامش رو باز کردم.   ” سلام خانوم خانوما! احوال شریف؟؟ ”   نه تنها اینکه بعد از حدودا یه تایم طولانی پیام داده بود، بلکه با

ادامه مطلب ...
رمان طلوع

رمان طلوع پارت ۱۷۷

    _ باورم نمیشه بارمان!…هی با خودم میگم نکنه من دیروز اشتباهی شنیدم….آخه بارمان و تجاوز!!….   _بسه روژین…حوصله شنیدن این حرفا رو ندارم….   _ یعنی چی آخه…حوصله ندارم یعنی چی؟…میدونی با حرفایی که زدی چه آتیشی انداختی تو خونه…میدونی مامان رفته شهرستان…آخه…   _ آتیشو من ننداختم…هر اتفاقی بین من و طلوع افتاده به خودمون مربوطه….پس گندکاری های بابا

ادامه مطلب ...