21 دی 1402 - رمان دونی

روز: 21 دی 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 42

        ***   عاشق تحت نظر گرفتن دیگران بود ! اینکه به آدم ها نگاه کند ، وقتی خودشان خبر ندارند … به حرف هایشان گوش کند … .   مادرش زنی مقدس و مبادی آداب بود … همیشه می گفت فالگوش ایستادن کار زشت و دور از اخلاقی است ! ولی او همیشه همه ی اطلاعات

ادامه مطلب ...
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 27

        نگاهش رو داد به رز که با حیرت نگاهش می‌کرد. میکائیل خانه ی کودکی رز رو از کجا دیده بود؟ خانه ای که خود رز هم فقط تکه خاطرات هایی در یادش بود و میکائیل ادامه داد: – البته رز خیلی بچه بود… یادمه زیتونای تلخ درختو می‌کند و میخورد     وَ همین حرف باعث

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 30

          تا طلوع افتاب همانجا نشست، و سعی کرد با فکر به گلین افکارش را متمرکز کند.   نزدیک اذان بود که صدای خش خشی از بالای پله‌ها شنید. برگشت و با دیدن پدرش که نزدیک میشد، از جا برخاست:   _ باباخان…صبح بخیر!   نگاهی سر تا پا به پسرش انداخت، با ان لباس‌های خواب

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 148

    با خداحافظی سریعی که از کیمیا کردم، سوار اژانس شده ادرس سالن کوچکی که برای عقد، خانواده‌ی وحید گرفته بودند را دادم.   چقدر لاله تلاش کرد که لباسم را ببیند، انگار به جانش بسته بودند که اگر لباس من را نبیند خواهد مرد! چندین بار هم کیمیا را بهانه کرد که حداقل بگذار او ببیند اما، کیمیا

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 77

  لبخند دندان‌نمایی تحویلم داد.   _ به این خوش‌رنگی، تازه یه تیشرت خوشگل، ست همین خریده بودم برای تولدت!   یک مرتبه به دهانش کوبید و «وای» خفه‌ای گفت.   دست‌به‌سینه سمتش ایستادم، خودش را به همین راحتی لو داد.   _ پس درست حدس زدم که کاپ کیک کار جنابعالی بوده. یواشکی میایی عمارت من؟   _ به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 249

  با صدای قدم های محکم و پیوسته ش، کیان و البرز سر بلند کردن و با دیدنش چشم هاشون گرد شد… کیان از جا بلند شد و همینطور که به نزدیک شدنش نگاه می کرد، با حرص گفت: -چیکار میکنی سورن؟..می خواهی خودتو به کشتن بدی؟!… بی حوصله دستش رو توی هوا تکون داد و گفت: -علیک سلام..ممنون من

ادامه مطلب ...